وجود آسمانی ...
08 دی 1394
تو از بهار آمدی ،
به انتظار کوچههای منتظر رقم زده،
تو آمدی و با ظهور نور تو ،
شب سیاه و تیره رفت.
نشست پای دیدنت، به چشم تار و خیره رفت.
تو آمدی ستارگان،
دوباره جان گرفته و شهابها جوان شدند.
در آسمان،
هزار اتفاق تازه شد ز تو پدید،
چو یاس شد همه جهان
سپید گشت،
ای امید،
تو که قدم به کهکشان ما زدی،
هوای تازهای دمید.
دم از صفای ما زدی،
بهشت شد وجود ما،
شفا گرفت روح ما،
خراب شد امارت نشسته بر خرابهها،
فرو نشست آتش و شرارهها و کینهها،
شکسته شد تمام بت خزانهها،
برآمدند جوانهها،
سرودها، ترانهها،
چه عاشقانه آمدی.
چه عارفانه در دیار خاکیان قدم زدی.
هنوز در خیال تو،
به این خیال ماندهام،
چه منتی به ما نهادهای، همیشه جاودان
که با وجود آسمانیت بر این زمینیان،
تو سر زدی …