یا باب الحوایج!
سلام بر تو که نور فروزان هدایتی.
سلام بر تو؛ سلام بر شبی که قدم هایِ بهشتی ات را بر سنگفرش کوچه های مدینه گذاشتی و با تبسم شیرینت، تمامِ «ابواء» را غرق در شادمانی کردی.
آمدی؛ از سمتِ روزنه هایِ امید و شکوفا کردی همه غنچه هایِ توحید را، تا بوستانِ حوایج را از عنایتت بیارایی و حاجت هایِ عاشقانت را قرین اجابت نمایی.
ای کاظم ترین بنده خدا، ای باب الحوایج! دست های نوازشگرت را بر سرهامان فرود آر که دیری ست بر ضریحِ طلایی ات دخیل بسته ایم.
ای عبد صالح! هنوز ترنّمِ نیازهای شبانه ات از لب هایِ فرشتگان می تراود و نسیمِ اخلاصت، کوچه پس کوچه های کاهگلی «ابواء» را می نوازد.
یا باب الحوایج! مگر می شود به سوی دریا نگریست و شوقِ لحظه های تو فانی را نداشت؟ مگر می شود به زیارتِ آفتاب رفت و مشتاق پرتوهای طلایی اش نشد؟!
آفرین به دامان پاک خاتون لحظه های نیایش، که تو را در آغوش فشرد و بر کرامتِ والایت مرحبا گفت!
شب های مدینه با مناجات عاشقانه تو، آهنگِ توحید می نوازند و زندان هارون و کوچه های مدینه، با گلخندهایِ صبورانه ات آوایِ استقامت سر می دهند. سلام بر سجاده معطّر تو که مشام فرشتگان را می آشوبد.