و اینک بهار ...
وقتی بهار با سپیدی شکوفه هایش
از دریچه چشمانم سرک می کشد ، موج اشکی فرو خفته از درون سینه ی
تنگم به دیواره ی دل می کوبد و تو را می جوید .
بهار زیباست ، لطیف و دوست داشتنی است ، اما بی تو ای زیبا ترین ، ای لطیف ترین ، ای بهار جان و ای طراوت بهاران ، هیچ زیبایی ، دلم را بر نمی انگیزد که دل در فراق تو سوخته دارم و نگاه در راه تو خیره ؛
در تاریک و ظلمتی که عالم را فرا گرفته ، در طوفان دنیا زدگی امروز ،
تنها تویی که به نور وجودت می توانی گوهر حق را بنمایانی .
ای موعود بر حق ، بیا که حق تویی ة تمام حقیقتی ، حق همان است که تو
بگویی و تو بخواهی ، و باطل همان که تو بدان پشت کنی و آنچه مایه ی نجات و رستگاری است ولایت توست و ریسمان محبت تو .
به ولایت تو اعمال مهر قبول می خورند ، به زلال مهر تو کرده هایمان پاک
می شود ، آینه ی مهر تو خوب هامان را دو چندان می کند و زنگار بدی ها را محو می کند که خداوند ، وجود تو را از زلال عصمت لبریز نموده است
و تو را از عصاره ی پاکی از گناه و اشتباه آفریده است .
خطا در وادی حضورت مفهوم ندارد و گناه از نزدیک شدن به تو شرمناک است .
تو پاکی ، پاک تر از پاک و لبریز از نور و همین زلالی توست که ما به رضای تو دل بسته ایم ، ای ولی خدا ، به یمن این طاعت و رضا شأن و مقام و بلندای منزلتت را باز شناخته ایم .
آن قدر که خدا محبت تو را جواز بهشت و روی گردانی از تو را مایه ی فرو افتادن به دوزخ قرار داده است . و من با ذره ذهره ی وجودم شهادت می دهم که دوستی تو ، دوستی خداست و اطاعت از تو اطاعت از خداست ،
و دشمنی با تو و روی گردانی از تو دشمنی با خدا و روی گردانی از خداست .
تو نور تابان خدایی بر تاریکی خلقت ، اسیر در قفس جسم .
تو پرچم دار علم و تقوایی در میان این همه بیراهه ها و لغزش گاه ها .