مرثيه سراي تو و چشم انتظار فرزند توايم
از کودکي ات، سجود و سير و سلوک، به سيمايت نور ميافشاند و عرفان، رخ آراي تو گشته بود. وقتي بر شانه هاي تو، جامه فاخر امامت امت نشست، به حبس کج نهادان، آرزده شدي. پرنده روح تو اما به هيچ ميله و قفلي تن نداد؛ که اوج زندان و کنج آن حبس، رخصت خلوت تو بود با معبود؛ «عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد».
روزها با تشنگي کام تو، با روزه و شبها با ناله و نواي مناجات تو پيوسته، رنگ خدا ميگرفت. آن رنجها و عسرتها را به صبر و سکوت، به شيوه نياي بزرگت علي عليه السلام از سر گذراندي و با حضور گسترده کلامت بر سرزمين هاي شيعيان، دل آرامشان شدي. اين حضور گرم، از آنِ ارشادگري هاي تو بود.
سيره و سريرت تو، به سان کهکشاني از نور و منظومه اي از ستارگان شب، مرز پيدا کردن راه بود از بيراهه، و بدعتها و کژيها، با انگشت اشارات تو به سمت صراط، ر اه مينمود.
آهسته آهسته، روي در پرده ميکشاندي تا دلدادگان کوي تشيع را به شيوه مهدي ات مأنوس کني که: آفتاب ميخواهد روي در نقاب ابر کشد و تا زماني دور، اينگونه بتابد.
مرثيه سراي هجرت توييم و همچنان چشم انتظار رونمايي آفتاب.
«ما در انتظار رويت خورشيديم