دل نوشته
یعقوب ندید که یوسف را در چاه می اندازند فقط پیراهن خونیش را دید
و پس از نابینایی دیگر آن را هم ندید،می دانست زنده است، فقط دلتنگ بود.
ندید که در بازار می فروشنش ، ندید کسی سنگ بزند
زینب اما دید….دید آن هایی را که یعقوب حتی نشنیده بود
بانوی سربلند
هنوز هیچ آشنا با عاشورایی، قدرت نیافته بزرگی شخصیت او را درک کند.
زینب(س)، با تمام روح لطیفش، اوج هر سختی را چشیده، اما زیبا و پرمنطق در کوفه سخن میراند، چنانکه قلبها را بیدار میکند و کم است مسلمانی در شامات که اسلامش را مدیون روشنگری او نباشد.
آرى،زینبی که آن روی سکه عفت فاطمی است، پردهنشین خانه وحی است، پرورده غیرتهاست. همان خاتونی است که زنان کوفه صف اندر صف در انتظار دیدار اویند تا در درس تفسیرش بیاموزند که چنین بیمانند تفسیر قرآن بر سرنیزه خوانده شده را فریاد میکند، چنانکه به قدرت قرآن، جانهای بیوجدان اهل شهر نفاق را زنده کرد و حیات حسینی به رگهامان تزریق کرد.آرى، به خدا که تاریخ در محضر زینب(س) از پا درآمده و خود را به دست باکفایتش داده تا تاریخ و شریعت محمدی، همه و همه را از نو بسازد.
دلنوشته ای برای حضرت زینب سلام الله علیها
بسم ربّ شهداء و الصدیقین
سلام خدا بر او که نامش یادآور شکیبایی و استقامت و راهش مسیر عشق و ایمان است.
او که در پایداری و شکست ناپذیری اسطوره تاریخ و در طاعت و ولایت پذیری اسوه زمان است.
او آموزگار نور در برابر ظلمت، معرفت در برابر جهالت، عزت در برابر ذلت و ایمان در برابر پوچی است.
او که در پاسخی کوبنده در وصف مصیبت ها و صحرای کربلا جز به “ما رأیت الّا جمیلا” نگفت، و زیبایی ایمان و اسرار عشق را به رخ همه عالمیان کشید.
او عقیله بنی هاشم، زینت پدر، دُردانه حیدر، ودیعه فاطمه (سلام الله علیها)،زینب کبری (سلام الله علیها) است.
غنچه قلب زینب (سلام الله علیها) هر روز با دیدن برادر می شکفت، و این نگاه برادر بود که هر روز، گل وجودش را آبیاری می کرد.
خدایا پس از شهادت برادر، بر قلب زینب چه گذشت!
به دنیا آمده بود تا صبر را شرمنده کند، آمده بود تا عشق را مبهوت لحظه های زلالش کند.
آمده بود تا صدق و وفا را به جهانیان بیاموزد و متانت و وقار را به نمایش گذارد.
آمده بود تا رسالت خود را به انجام برساند. مونس و یار برادر، سالار قافله حسینی و غم خوار اسیران باشد.
آمده بود تا فریاد بلند مظلومان باشد، فریادی که پژواک آن هنوز هم از ورای تاریخ به گوش شنوای دل های حق جویان می رسد.
ظلم همواره هست، اما او چون قامتی ایستاده و پشتوانه دلهای شکسته در برابر ظلم و ظالم و مدافعی برای حق بود.
چرا که او پرورش یافته خاندان ولایت و خانه رفیع امامت بود.
فصاحت و بلاغت را از پدر، عصمت و نجابت را از مادر، حلم و شکیبایی را از برادر،
و قوت قلب و مظلومیت عینِ ایستادگی را از حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) آموخته بود.
خطبه اش آن هنگام که سر برادر بر نیزه ها گل کرده، و دشت کربلا از لاله¬های خونین پر پر شده سرخ گشته بود،
با نغمه¬ها و واژه های قرآنی، لرزه بر دل یزید و یزیدیان انداخت؛ و اگر آن نطق آتشین او در کاخ یزیدیان نبود،
داستان جانسوز آن ظهر عطشناک در کوچه¬های تاریخ به دست فراموشی سپرده می شد.
آری براستی که:
سرّ نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود؛
زینبا! اینگونه بود که دفتر زندگی ات ورق خورد و رسالت اصلی ات آغاز شد.
سلام خدا بر تو ای آئینه تمام نمای ایثار و پاکی و سلام خدا بر تو و خاندان پاکت
زینب (س) و ولایت
مسأله ولایت و نقش زینب كبری (س) در رابطه با آن، از ابعاد مختلف قابل توجه است، گاهی آن را از دریچه شناخت و معرفت او نسبت به مقام امامت و ولایت بررسی می كنیم. گاهی هم، از زاویه تلاش در جهت معرفی و شناساندن ولی خدا به مردم به او می پردازیم. فرزند علی (ع) و دست پرورده زهرا (س)، همچون مادرش كه شهید راه ولایت است، در تمامی ابعاد سهم قابل توجهی دارد. او كه حضور هفت معصوم را درك كرده است، هركجا مصلحت اقتضا كرده از بذل جان خود و فرزندانش دریغ نكرده است.
اگر زهرای مرضیه، هنگامی كه امام خویش حضرت علی (ع) را در معرض خطر و حقوق مسلم او را در حال پایمال شدن می بیند خود را سپر بلای او می كند و خطاب به امامش می گوید: «روحی لروحك الفداء و نفسی لنفسك الوقاء» ای ابا الحسن، جانم فدای تو و سپر بلای تو باد! دخترش زینب نیز برای حفظ جان مولایش به آغوش خطر می رود. در مجلس ابن زیاد، آنگاه كه آن ملعون دستور قتل امام سجاد (ع) را صادر می كند، این زینب (س) است كه با شهامت خاصی كه از حیدر به ارث برده، جان پسر برادر را نجات می دهد، او را در آغوش خود می گیرد و می گوید: ای پسر زیاد، آنچه از ما خون ریخته ای تو را بس است، به آنچه قسم از او جدا نخواهم شد. اگر قصد كشتنش را داری، مرا نیز با او بكش.
این مسأله را نباید صرفاً از دیدگاه عاطفی و روابط نسبی توجیه و تحلیل كرد، بلكه اینجا بحث امام و مأموم مطرح است. اینجا زینب (س) خود را فردی می بیند كه باید برای حفظ جان امام معصومش خطر را به جان بخرد و از دشمن نهراسد، حتی در كربلا هم وقتی امام سجاد (ع) را در میان خیمه آتش گرفته می بیند، برای نجات او، خود را به آتش می زند. آری، او مدافعی است كه جگر شیر دارد. او كه هلهله شادی و سرود فتح و پیروزی دشمن غدار را می شنود و ناله جانسوز كودكان در زیر فشار بند طناب گوشش را می آزارد، پیش از همه چیز در فكر مسئولیت خطیر خود، یعنی حفظ جان امام است.
او لب به سخن می گشاید، نفس ها در سینه ها حبس و انگشت تعجب به دهان گرفته می شود. این زینب (س) است كه می گوید: «انی ترحضون قتل سلیل خاتم النبوه و معدن الرساله و سید شباب اهل الجنه» این لكه ننگ را چگونه خواهید شست، درحالی كه فرزند رسول خدا و سید جوانان بهشت را كشته اید؟ همان كه در جنگ، سنگر و پناهتان بود و در صلح مایه آرامش و التیام شما بود. او كه ترس را ترسانده، زنجیر را پاره كرده و دشمن را به اسارت سخنان رسوا كننده یزید می بیند كه با چوب خیزران به لب و دندان خون خدا جسارت می كند، فریاد می زند «تبت یدا ابی لهب».
ای یزید! دستانت بریده باد! آیا می دانی چه می كنی؟ آیا می دانی كه چوب بر لب و دندان حبیب رسول خدا(ص)، پسر مكه و منی و پسر فاطمه زهرا (س) می كوبی؟ ناله چنان جانسوز بود كه هركس در آن مجلس بود به گریه درآمد.
آری، آنگاه كه حسین و یارانش از سوی دشمن یاغی و باغی معرفی می شدند، این زینب (س) بود كه امامش را «سید جوانان بهشت»، «فرزند مكه و منی»، «حبیب رسول خدا» و دارای ده ها صفت دیگر معرفی كرد.
یا حسین
نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز
دانش*آموزان عالم را همه دانا کند
ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین
بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند