فصل نیایش
منم؛ شیدای جمال آفتابت.
منم؛ بنده دلداده به صدای جویبارانت، سراپا حیرت از تماشای ستارگان آسمانت و دلداده دست های مهربانت.
ای تجرد محض و ای احساس نزدیک تر از حبل الورید!
کربلای دل زخمی ام را به مناجات آورده ام. من و این قوم عاشورایی، روبه قبله قبیله فاطمیه، به صحرای عرفات تنهایی خود شتافته ایم.
این همه عاشق آمده اند که بگویند تنهاییم، این همه جماعت دل شکسته آمده ایم که اگر با همیم، ولی تنهاییم. آمده ایم تا خانه جان را از غبار بتکانیم.
فصل تازگی اشک
فصل نیایش، فصل تازگی اشک ها و صحبت غصّه هاست.
مولای من نجاتم ده از صحبت اغیار که تنهایی ام زاییده دل دادن به اغیار است و من غافل بودم.
بادبان های دلم شکسته اند و غرقه دریای خویشتنم؛ آمده ام تا به ساحل آرامش قبیله حسین علیه السلام برسم.
آمده ام بگویم که هستم؛ چون تو هستی. مرا امید سعادت هست، تا جهان عرصه کرامت توست؛ پس به نام حسینت علیه السلام ، به نام عاشورا و به نام حج تمام تمام تمام حسین علیه السلام ، از سر گناهم بگذر.