سلاما" سلاما
بهشتی که رمضانهای کودکی وعده می دادند درخت و میوه داشت،تخت و هر چه هوس داشتیم.رنگ و
سایه و حریر،کاخی درخشان که لب خشک و شکم خالی را بشود با خیالش تا ربنا و خرما راه برد ولی
این روزها که هستیم،این حال ها که هستیم،بهشت های تازه تری در ایه ها پیدا می شود،
بهشت ترازو،بهشت میزان،بهشت سلام.
این روزها که هستیم،این حال ها که هستیم،رویای کفه ها و وزنه هایی که بین راستی و ناراستی فرق بگذارند،بهشتی است برای خودش.ابزارهای اندازه گیری که بی وزنی را نشان دهد و نشود عدالت عقریه هایشان را خرید یا دست کاری کرد باغ عدن ماست.اصلا عجیب ترین توصیف روز واپسین همین است:
راستگویان را،آن روز،راستی شان سود میبخشد.
سود؟راست؟
خستگی هایی هست که با تکیه و تخت و پشتی از میان نمیرود.شاید دلتنگ روز واپسینی هستیم که آب به آب بپیوندد و سنگ به سنگ و هیچ سنگی نتواند وانمود کند آب است.گفته ای جوهره اشیا پدیدار میشود و چه پاداشی بهتر از این می شود به بندگان سرگردان داد؟
اصلا وعده حسنای ما،همین که بیهودگی پشت یر می ماند.همین که (لغو)به ما آویزان نمی ماند.بهشت ما همان جایی که هیولای بیهودگی از نفس می افتد.گفته ای فقط سلام می ماند و پیش پای سلام،شک نکن که ما به گریه می افتیم بس که خود یهشت است و بس که ما از آن دور بوده ایم.
رمضان های تازه،طمع های نو لازم دارد،رویای ترازو،رویای حساب،رویای کتاب.
رویمان سیاه ولی هیچ وقت بلد نبوده ایم که تاجر نباشیم.همیشه اندکی طمع لازممان بوده است .
فایت کننده تنهایان ناتوان
تنهایم اگر بگذاری،که مرا یاری دهد؟ناتوانم اگر بگذاری،که توانم دهد؟
پرورده را جز پروردگار پناه ندهد.
اگر رشته پیوندت را بگسلی،راهی برای دستیابی به هیچ آرزویی نخواهم داشت.من بنده تو و در قبضه قدرت توام،اختیارم دست توست،با فـــــــــــــرمان تو مرا فرمانی نیست.
چاکرتیم خدا .