دیار یار
03 خرداد 1392
یک عمر تنهایی را چله نشستهام، میخواهم بیکسیام را فاتحهای بخوانم. میخواهم چار تکبیر بر زنم به هرچه گناه، به هرچه فراموشکاری.
دانههای اشکم را به قربانگاه کرمت آوردهام.
دردآشنای نادیده! دیدهام بگشا تا جمال یار بینم و پایم دِه تا به دیار عشق برگردم!
در ماتم روزهای رفته، مینالم.
ای شب عاشقانه مسجد! در هجر موعود ازلی، میگریم.
ای هوای دلتنگی محراب! دلتنگ آن عشقم و شرمگین روی سیاه خود و کوچهای که آب و جارو نکردهام برای قدوم مبارکش.
مشتاقم و دلواپس آمدنش.
ای صاحب صباح، ای فالق صباح! گواه اشکم باش و پناه خستگیام.