تصاویر انتخابات
خاطـره های کربلا
زینب داره میره سفر ، با چشمایی پر ستاره
تو دستای کبودشه ، یه پیرهن پاره پاره
خدایا شد موسم پایان جدایی
میاد از سمت بهشت عطر آشنایی
میان با چشمای خونبار از آسمونا
به استقبالـش شهیـدای کربلایی
بنفشه پوشه پیکرش ، از غم یاس و لاله ها
آتیش گرفـته دلش از ، خاطـره های کربلا
غم قحط آب و بی تابی های اصغر
تن ارباً اربا و غـرق خون اکبر
دو دست از تن جدای ساقی لشکر
به روی نیزه سر خونـین برادر
راه چـاره نداره ، اشـکای غربـت من
داغ هفتاد و دو گل ، شد حسین قسمت من
به خدا یادم نمی ره گریـه و آه رباب
نمی دونی چی کشیدم توی مجلس شراب
سوخت دلم با تب تو ، خیزران و لب تو ، کاش می مرد زینب تو
تنها گذاشتی زینب رو با کوه رنج و بلا
من چی کشیدم بعد از تو یا سید الشهدا
سر تو شد ماه هر شبم به روی اوج نیزه ها
بعد تو شد قسمتم حسین طعنة قوم بی حیا
به پیکر غرق خون تو کفن شده خاک و بوریا
حسین غریب مادرم ، لالة پرپرم ، شهید بی سرم
علی (ع) مرد استثنایی خلقت
علی علیه السلام در جامعه ای قدم به عرصه زندگی نهاد که از یک سو بت های کعبه و از سوی دیگر بت های ستمگر اجتماع به جان مردم افتاده بودند. بت های کعبه که به غلط نام تقدس به خود گرفته بودند، مغز و فکر مردم را سیاه و تاریک نموده بودند و بتهای اجتماع هم زندگی مادی آنها را به تباهی کشیده بود و اقتصاد آنها را به یغما می بردند. ظلم وستم از در و دیوار جامعه فرو می بارید. و نظامات ظالمانه، توده های وسیع جمعیت را به بندگی و بردگی یک عده گردنکش در آورده بود.
قاعده طبیعی این است که افرادی که در چنین جامعه هایی تربیت می شوند به رنگ همان جوامع درآیند و به موجب تاثیر قطعی ای که جامعه در فرد دارد آنها نیز این نظامات غلط را بپذیرند و همچون دیگران به رنگ محیط در آیند.
ولی این قاعده در مورد افراد استثنایی به هم می خورد. این افراد استثنایی نه تنها تحت تاثیر شرایط جامعه قرار نمی گیرند، بلکه می کوشند تا جامعه را نیز عوض کنند و آن را از مسیر زشت و زننده ای که دارد، باز دارند؛ و علی علیه السلام از این قبیل افراد بود، او در برابر خود جامعه ای می دید با تمام مشخصات عقب افتادگی. قبل از هر چیز می دید که جامعه از نظر مالی به دو قطب ثروتمند و فقیر تقسیم شده است. اقلیتی ثروتمند در یک طرف، و اکثریتی فقیر و فاقد همه چیز در طرف دیگر قرار گرفته اند.
نظامات غلط و شالوده های نامتناسب اجتماعی این شکاف عمیق اقتصادی را به وجود آورده بود و به صورت “دوری” نیز روز به روز بر وسعت و عمق این شکاف می افزود، همین نظامات فرسوده و ظالمانه اجتماعی موجب می شد که تولید کنندگان ثروت که اکثریت جامعه را تشکیل می دادند، علیرغم حقوق بشری، در اداره امور جامعه خویش نقش نداشته باشند و در نتیجه، جهت سیر گردش اجتماعی در مسیری بر خلاف مصالح واقعی اکثریت بوده باشد.
در آن روز جامعه مکیّان مجلس شورایی داشتند که خود نام “دارالندوه” به آن داده بودند، تمام این امور اجتماعی و حوادث و مشکلات، جنگ، صلح، تجارت، ازدواج و غیره در این مجلس مطرح و درباره آن تصمیم گرفته می شد.
ولی در این مجلس راهی برای مردم و یا نمایندگان واقعی آنان نبود و تنها روسای تیره های قبیله قریش و شخصیت های قدرتمند آنها بودند که در این مجلس شرکت می کردند و تصمیم می گرفتند و آنگاه تصمیم خود را به اکثریت تحمیل می کردند.
افراد قبیله قریش به موجب ثروت و تعداد افراد قبیله و ریشه های خانوادگی طبقه ای ممتاز محسوب می شدند و تمام امتیازات را مخصوص به خود گردانیده بودند. روسای تیره های قریش مناصب مختلف اجتماعی را بین خود تقسیم کرده بودند، و برای هیچ یک از مردم عادی ، امکان تصدی این مناصب نمی رفت، علی علیه السلام می دید که ارزش های اجتماعی و معیارهای سنجش شخصیت بر اساس معادله هایی واهی و غیر معقول قرار گرفته است.
و در نتیجه به جای آن که اهمیت و شخصیت “افراد” بستگی به فضائل اخلاقی، معنویات ، کار، لیاقت و بازده اجتماعی آنان داشته باشد، وابستگی غیر مطلوبی با میزان ثروت، تعداد افراد قبیله، کثرت فرزندان و ریشه های خانوادگی پیدا کرده است.
و خدا علی را آفرید ...
… جمعه بود، و سیزدهم ماه رجب از سال دهم قبل از بعثت. جهان با لحظه حساس تاریخ خود، هنوز ده سال فاصله داشت، باید این لحظه حساس با بعثت رسول خدا تکوین یابد و نقطه عطفی در تاریخ بشریت بوجود آورد. نقطه ای که دنیای کهنه و فرسوده را از دنیای جدیدش جدا کند. خداوند در تدارک مقدمات این جهش تاریخی بود.
دیار یار
یک عمر تنهایی را چله نشستهام، میخواهم بیکسیام را فاتحهای بخوانم. میخواهم چار تکبیر بر زنم به هرچه گناه، به هرچه فراموشکاری.
دانههای اشکم را به قربانگاه کرمت آوردهام.
دردآشنای نادیده! دیدهام بگشا تا جمال یار بینم و پایم دِه تا به دیار عشق برگردم!
در ماتم روزهای رفته، مینالم.
ای شب عاشقانه مسجد! در هجر موعود ازلی، میگریم.
ای هوای دلتنگی محراب! دلتنگ آن عشقم و شرمگین روی سیاه خود و کوچهای که آب و جارو نکردهام برای قدوم مبارکش.
مشتاقم و دلواپس آمدنش.
ای صاحب صباح، ای فالق صباح! گواه اشکم باش و پناه خستگیام.