مهم ترين دليل بزرگداشت اربعين
مهم ترين دليل بزرگداشت اربعين سيدالشهدا(عليه السلام) روايت مرسله اي از امام عسکري(عليه السلام)است که فرموده است: نشانه هاي مؤمن، پنج چيز است که يکي از آن ها زيارت اربعين است.3 افزون بر اين، امام صادق(عليه السلام)زيارت اربعين را به صفوان بن مهران جمّال تعليم داده است که در آن به بزرگداشت اربعين تصريح شده است.1
اما درباره منشأ اهميت اربعين در منابع کهن شيعه، بايد گفت که به اين روز از دو جهت توجه شده است:
يکي از جهت بازگشت اسرا از شام به مدينه و ديگري به سبب زيارت قبر سيدالشهدا(عليه السلام) توسط جابر بن عبدالله انصاري، يکي از اصحاب برجسته رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين(عليه السلام).
شيخ مفيد، شيخ طوسي و علامة حلّي(قدس سره) در اين باره مي نويسند:
روز بيستم صفر روزي است که حرم امام حسين(عليه السلام) از شام به سوي مدينه بازگشتند. هم چنين در اين روز، جابر بن عبدالله انصاري، صحابي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) براي زيارت امام حسين(عليه السلام) از مدينه به کربلا آمد و او اولين کسي بود که قبر امام حسين(عليه السلام) را زيارت کرد.2
پي نوشت:
1. شيخ طوسي، مصباح المتهجد، ص 788- 789; همو، تهذيب الاحکام، ج6، ص 113- 114; سيد ابن طاووس، همان، ج3، ص 101- 103; مجلسي، بحار الانوار، ج 98، ص 331 -332.
2. شيخ مفيد، مسارّ الشيعة (چاپ شده در جلد 7 مؤلفات شيخ مفيد)، ص 46; شيخ طوسي، مصباح المتهجد، ص 787; رضي الدين علي بن يوسف مطهر حلي، العدد القويه، ص 219.
فرم در حال بارگذاری ...
دل نوشته ای در مورد اربعین
آه، باز چهل روز پیش در عاشورا، ندای «هل من ناصر» حسین بلند شد و کسی که جواب او را داد، شش ماهه بود. چرا به اندازه شش ماهه معرفت نداشته ام که باز هم حسین اربا اربا شود و من در عوض، سینه زن باشم، ای کاش و ای کاش…
ولی چه فایده ای دارد، من نیامدم و او اربا اربا شد، چه توبه ای باید نمود، ای کاش شرمنده نشوم و من هم مانند او شوم، آقا جان امسال چه کسانی را به درگاهت قبول قبول می نمایی، مگر نه اینکه هر که را از امامش نشانه ایست، من که تو را امام خود می دانم از تو چه نشانه ای دارم؟
گلوی تو بریده است و من سر بر بدن دارم، جگر تو سوخته و من سیرابم، اصلا با چه رویی من بر این خاک راه می روم مگر نه اینکه خون و گوشت تو، این خاکها را لاله گون نموده است، آیا من به وادی ایمن وارد شده ام که باید با پای برهنه همچون موسی وارد گردم، آیا من به جمع ملکوتیان راه یافته ام که در آنجا تمامی قدسیان پذیرای زائران هستند، آری ما توابین دروغگویی هستیم که هر سال شاهد ذبح شدن تو هستیم و دوباره برای تو گریه می کنیم، خدا به تو توفیق مذبوح و منحور و مقتول شدن داده و به ما توفیق سینه زدن را.
ای زنده همیشه جاوید که بعد از تکه تکه شدن نیز دست از هدایت و نجات انسانها بر نداشته ای! برایم بگو ای قرآن ورق ورق شده، برایم بگو ای قرآن نیزه سوار، برایم بگو روشنائی تنور خولی، برایم بگو ای ماه شب چهارده که در روز روشن، نور از خورشید ربودی، برایم بگو همچنان که به زینب در کنار دروازه گفته ای، برایم بگو که چه گفتی به سه ساله ات که ساکت شد، برایم بگو که چه گفتی که مجلس یزید را به هم ریختی، برایم بگو که چه گفتی که مسیحی ایمان آورد، برایم بگو که چه نشان دادی در دیر راهب که راهب، عارف بلکه عاشق شد، به حر چه نشان دادی که سرور عالمیان شد، چه نشان دادی به زهیر عثمانی مذهب که آنگونه ره صد ساله را در یک شب پیمود، ای سلطان بی سپاه، ای چوب خیزران خورده، من جا ماندم و اکنون با کاروان زینب به دنبال سر تو راه افتاده ام.
ای پسر کوچک بانوی پهلو شکسته، ای حقیقت کهیعص، ای ابراهیم کربلا که اسماعیلت را اربا اربا دیدی، ای نوح کربلا که کسی به تو ایمان نیاورد، ای ابراهیمی که تو را در تنور بردند، ای کسی که اسبان بیابان برایت گریه کردند، ای کسی که سنگدلترین ظالمان از غمت گریسته اند، شنیده ام تشنه ای، برایت آب آورده ام. آیا هنوز جگرت تشنه است؟
ای بی کفن برایت کفن آورده ام، آیا بدن تو در این بیابانها پخش شده است؟ آیا حریم تو از فرسنگها قبل از کربلا شروع می شود؟ و یا اینکه تو با خلق کربلا تمام زمینها را کربلا و تمام زمانها را عاشورا نموده ای؟
آری ما قبیله ای از جنس توابین هستیم. چه کسی را امسال به حریمت راه می دهی؟
...
چهل روز پیش حسین، ندای تنهایی بلند نمود و من هم اکنون با سر و پا به زیارت بی سر و بی کفنی می روم که بدن او را با اسبان جنگی له نمودند.
آقا جان! می دانم مولای تمام عالمی و هر که با تو راز و نیازی دارد، اما از آقائی تو همین مقدار بس که در کنار هر زائرت هستی، راستی آیا فرزندت هم میان ما به زیارت تو می آید؟ اما چرا آن یوسف پنهان نمی آید؟ مگر نه اینکه اینهمه فدایی دارد؟ و یا اینکه هنوز در میان اینهمه فدایی، سیصد و سیزده تن نیستند؟ ای مربی تربیت حسینی! مگر نه اینکه راز عاشورا و اربعین برای تحقق و تربیت یاران فرزند توست؟ مگر نه اینکه ما خود را به تو سپرده ایم تا با ما آن کنی که خود بهتر می دانی؟ چشمان کدام زائر به جمال دلربا می افتد؟ دستان کدام خادم به دست او چای و غذا می دهد؟ او با کدام موکب در حرکت به سمت حرم توست؟ کدام گدا و زائر است که در استکانی که او آب نوشیده است، آب میخورد و به مقام پادشاهی میرسد؟
آقا جان حال می فهمم آنچه بر تو و کاروان تو گذشت را در کتابها ننوشته اند، آن مصیبات را پاک نمودند تا جهانیان ندادند آنچه بر تو و کاروانت گذشت چه بوده است، این بیابانها کمی از آنچه را که گذشته است بازگو می کند، پاهایم تاول زده، بدنم کوفته شده، از پاهایم خون جاریست، این بیابان عجب سنگهایی دارد، عجب خاری دارد، مگر میتوان در این صحرا پیاده دوید؟ اگر این سنگها به پیشانی بخورد چه می شود؟ اگر این خارها به پا فرو رود چه می شود؟ عجب هوای داغی، دارد زود تشنه ام می شود، آیا سه ساله طاقت این بیانگردی را دارد؟ حسین جان! تو که می دانستی این می شود، چرا با خود زینبت را بردی؟ چرا دختر سه ساله را بردی؟ چرا شش ماهه را بردی؟ و چرا قاسم و عبد الله را بردی و چرا و چرا….
چرا نبری؟ اگر قرار هست با کربلایی شدن، رقیه تا ابد قاضی الحاجات شود و گره از انبیاء و اولیاء باز نماید. چرا به دخترت وفا نکنی؟ اگر قرار هست علی اصغر با کربلایی شدن باب حاجات انبیاء گردد، چرا او را با خود نبری؟ اگر قرار هست علی اکبر به مقامی برسد که اسماعیل به او غبطه خورد، چرا او با تو همراه نشود و آیا مریم بر زینب غبطه نمی خورد؟ آیا ابراهیم بر عباس غبطه نمی خورد؟ و چرا و چرا…
این بیابان چه راز نهفته ای دارد که کاخ نشین را خاک نشین نموده، چه جذبه ای دارد که کودک و پیر و زن و مرد و سیاه و سفید و معلول و سالم را به اینجا کشانده؟ اینان به یقین عاقل نیستند. کدام عقل می گوید از خانه و زندگی و راحتی بگذری؟ کدام عقل است که بگوید در عصر هواپیما، سه روز یا پانزده روز و یا چهل روز پیاده و پا برهنه حرکت کنی؟ آری این عقل نیست، بلکه عشق است. باید از پروانه پرسید که چه چیزی در نور است که به گرد نور آنقدر می گردی تا می سوزی. عاقل، عاشق را دیوانه می پندارد و در نظر دیگران اربعینیون دیوانه اند و در حقیقت آنان جاهل و اینان عاشق توأند.
آری این بیابان، کشتی نجات توست هر آنکس که در این کشتیست، مهمان توست و چه مهمانی خوبی. اگر اینگونه نیست، این چه جذبه ای است که تمامی زرق و برق ها را بی محتوا نموده است.
حسین جان! ای حی لا یموت، ای مربی درونی ما، عجب راه و معبری را برای شاگردانت باز نموده ای. عجب دانشگاهی به راه انداخته ای به اندازه تمامی زمانها و مکانها، تمامی انسانها و تمامی اشیاء عالم، تو مردگان را حیات می بخشی و راه تو تمامی اشیاء را متبرک می سازد. آری تو برای مقدس نمودن تمامی اشیاء قدم برداشته ای و آنکس که در دانشگاه تو راه پیدا نمود، همانند تو می شود: پاک، شهید و اربا اربا، قاضی الحاجات و… خوشا بحال تمامی شهدا، خوشا بحال شهداء پاراچنار و کویته و آمرلی و کوبانی و شهداء مدافع حرم حضرت زینب و رقیه و….
آری هر روز عاشورا و هر زمان کربلاست، امروز شمر در لباسی دیگر بیرون آمده است، مولای ما! اگر نبودیم در کربلا یاریت نماییم، نمی گذاریم تا زنده هستیم به حریم تو نزدیک شوند.
در حقیقت اربعین تربیتی حسینی است که در ما تحقق یابد آنچه که از معرفت و شعور در عبدالله ده ساله و در قاسم سیزده ساله تحقق پیدا نمود، و چه مصیبتی بالاتر از اینکه در من هنوز معرفت زهیر هم تحقق پیدا ننموده است، من در راه دین خود، از اسبم نگذشته ام چه برسد به اینکه به معرفت یار شش ماهه حسین برسم، معرفت عبد الله و قاسم و علی اکبر و عباس پیش کش.
این چه مرض بدتر از سرطانی است که گرفتار شده ام که در راه دین خود همچون زهیر نیستم که البته معرفت ابتدایی زهیر به تو نیز مردود است. مگر نه اینکه زمانی که تو از زهیر یاری خواستی و زهیر بهترین اسب و شمشیر خود را به تو داد تو دست رد به او زدی؟ آری آنچه که راست را از دروغ فاش می نماید این است: هر که در کوی تو می تواند بی سر باشد و خون درون قلب خود را به تو هدیه دهد، با توست.
ای عیسای ما مگر نه اینکه ما را به حریم خود کشاندی اما برای چه ما را آورده ای؟ برای اینکه آب و نان و خانه ما را به ما بدهی؟ این که روزی حیوانات است، مگر نه اینکه تو پیر تمامی انبیاء در تربیت هستی؟ چرا آنچه به یاران شهیدت داده ای به ما ندهی؟ مگر نه اینکه تو اصغر را بر روی دستانت گرفتی، چرا مرا بر روی دستانت نمی گیری؟
آری چه باید کرد؟ گناهی نموده ام و خود را به عاشورا نرسانده ام و سالم مانده ام، اگر با کاروان خود را به کربلا نرسانم وای بر من، اما با چه کاروانی؟ با کاروانی می آیم که بدنها کبود است و چهره ها سیاه گشته و چه بسا استخوانها شکسته، و چرا شکسته نباشد؟ آیا غل و زنجیر و افتادن از روی شتر استخوان را نمی شکند؟ با این کاروان همراهم اما برای شرمندگی من همین مقدار بس که من هیچ نسبت و سنخیتی با این کاروان ندارم، ای کاش من حر بن یزید بودم و در این بازگشتم به سوی تو صادق بودم، به فراتی رسیدم که بچه های تو از آن منع شدند. چگونه در این حریم آب بخورم، چگونه در این حریم غذا بخورم که بچه های تو گرسنه بودند، چگونه در این حریم بخوابم که بچه های تو نخوابیدند، سر را نمی توانم در این حریم بلند نمایم که تو سر نداری. سر را نمی توانم به زیر اندازم که چشمم به خاکی می افتد که خون و گوشت تو با آن خاک مخلوط شده است. چه کنم؟ بیایم؟ نیایم؟ بخورم؟ نخورم؟ بیاشامم؟ و….
ای محبوب قلبها وآتش درونی هر مؤمن! ای مسافر بدون بدن! با چه هنری سنیان و مسیحیان و کفار و فقیر و غنی و مریض را به آستانت کشانده ای؟ چگونه دشمنی هشت ساله بین مردم ایران و عراق را به دوستی و محبت تبدیل نموده ای؟ آیا حسینی شدن تمامی قطرات را به هم پیوند می زند؟ آیا حقیقت اربعین قیام برای حقوق پایمال شده کوخ نشینان است؟ آیا حقیقت اربعین قیام برای نابودی تمامی یزیدیان و کاخ نشینان و فرزندان پول و ثروت و شهوت است؟ آیا اربعین تمرینی برای تحقق کربلایی دیگر به امامت یوسف سفر کرده است؟ این بزرگترین همایش تاریخی بشریت برای چیست؟ اگر مرا در اینجا تغییر ندهی هیچ امید دیگری برای من نیست.
ای نوح ما! نجاتم بده که سخت در دریای فتن ها سرگردانم. ای ابراهیم ما! هدایتم کن. ای عیسای ما! شفایم ده که در مریضی شک و تردید گرفتارم. ای موسای ما! گرفتار فرعونیان هستیم، بیا و ما را از زندان رهایی بخش و می دانم که هم اکنون مسلمت را به نزد ما فرستاده ای که اگر در پای مسلمت با صداقت بایستم، تو باز خواهی گشت.
خدایا چگونه شکر نعمتت را بجا آورم که بعد از سالها راه کربلا را باز نمودی، ما بنی اسرائیل سرگردانی بودیم که در بیابان حیران زده و راه گم کرده بودیم، اما برای باز شدن این راه چه کاوه ها و متوسلیانها و همتها و باکریها و فهمیده ها که خون خود را ندادند، جای همه آنها خالی، ای کاش بودند و می دیدند و… وای بر من! چه میگویم مگر نه اینکه همه آنها هم اکنون در خدمت مولای خود، خود را برای برگشت دوباره آماده مینمایند تا در ظهور یوسف سفر کرده دوباره جان دهند.
آقای ما مادران جوان، کودکان در گاهواره را در این راه آورده اند که تربیت آنان را به دست تو بسپارند و کودکان در گاهواره علی اصغری شوند، زنان آمده اند تا زینبی شوند، دختران تا رقیه ای شوند، پیران تا حبیبی شوند، نوجوانان تا قاسمی شوند و جوانان تا علی اکبری شوند. تو ما را دست خالی بر نگردان و البته انبیاء در این سفره بی آب و غذای تو آمده اند تا از دست بی دست سقای تو چه تحفه ای برای خود برگیرند؟
آری آمده ام تا از این دیار سوغاتی برای خود ببرم، کفن و آب فرات و…. اما چگونه می توان از کربلایی که صاحب آن بی کفن است، کفن را به سوغات برد؟ مگر می شود؟ اصلا مگر من آرزوی شهادت ندارم و تو آن را برای من ننوشته ای؟ چه نیازی به کفن؟ چگونه از آبی سوغات ببرم که قسمت تو نگردید؟ چگونه و چگونه….
اما چرا به تو بی کفن می گویند؟ مگر شهید کفن می خواهد؟ مگر نه اینکه شهید را احتیاجی به کفن نیست؟ آری شهید کفن نمی خواهد و او را با لباس معرکه دفن می نمایند، اما اگر لباس شهید را از بدنش غارت نمایند و او را عریان نمایند چه؟ راستی چه جنایتکارانی بودند آنان که به کفن کهنه و پاره پاره تو رحم ننمودند.
حسین جان در اولین فرصت این سؤال را از تو خواهم پرسید، دشمنی که با لباس کهنه و پاره پاره تو اینچنین نمود، با زیورآلات دختران تو چه کرد؟ آه لاله گوشم و ساق پایم درد می کند… بماند و بگذرم.
نه دشمن تو اصلا تازیانه به بچه های تو نزد، گوشواره از گوش دختران تو در نیاورد، چه برسد به اینکه گوشواره را با گوش کنده باشد، اصلا در کوفه کسی به عنوان صدقه برای دختران تو چادر و روسری هدیه نیاورد، اصلا بچه های تو را به بازار برده فروشها نبردند، اصلا خواهر تو را به مجلس شراب نبردند، اصلا دختر تو را در خرابه جای ندادند، آن زن غساله اصلاً سؤال ننمود این دختر که تمامی بدن او کبود شده است به چه بیماری جان داده است، اصلا دختر کوچک تو از بالای شتر به زمین نیفتاد و در بیابان گم نشد، اصلا از بالای بامها بر روی دختران و خواهران تو آتش نریختند، اصلا کسی گرسنگی و تشنگی نکشید، اصلا کسی شراب بر روی تو نریخت، اصلا زمانی که سر بریده تو شروع به قرآن خواندن نمود، چوب بر لب و دندان تو نزدند، اصلا سر تو را بر روی نیزه نزدند، اصلا کسی سنگ به پیشانی تو نزد، اصلا سر عباس را به گردن اسب نبستند، اصلا آتش بر عمامه علی ابن الحسین در حالی که دست بسته بود نیفتاد، اصلا زمانی که برای علی اصغر آب خواستی به تو آب دادند، اصلا زمانی که علی اکبر به میدان آمد، همه یاد پیامبر افتاده و توبه نمودند، اصلا کسی به مشک سقا تیر نزد، اصلا تیر سه شعبه نبود، اصلا بچه های تو در کربلا آتش نگرفتند، اصلا خیمه ها را آتش نزدند، اصلا بعد از جنگ دختران و خواهران تو را با احترام رها نمودند تا گریه نمایند، اصلا دستهای خواهران و دختران تو را نبستند، اصلا پای سجاد را به زیر شکم شتر نبستند، اصلا بعد از شهادت تو بر بدن تو اسب ندواندند، اصلا بعد از کشتن تو نگفتند حسین خارجیست و بدن مسلمان را باید دفن نمود و حسین خارجی است، اصلا در شام در کنار اسرا جشن و پایکوبی راه نینداختند، اصلا کاروان زنان و بچه ها را به محله یهودیها نبردند، اصلا سرها را در بین اسیران نگذاشتند و مردم به ناموس تو نگاه نمی کردند، اصلا آن ملعون در مجلس یزید درخواست ننمود که دختر تو را به کنیزی ببرد، اصلا عباس به خیمه ها آب آورد و شرمنده بچه ها نشد، اصلا زینب دو بچه را در میان صحرا گم ننمود، اصلا زینب لب چوب خورده تو را ندید، اصلا زینب سنگی که به پیشانی تو خورد را ندید، اصلا بازار کوفه ای نبوده است، اصلا تمامی کوفیان به یاد محبت حضرت علی (ع)، حسین را یاری نمودند و با دشمنان او جنگیدند، اصلا کاروان دختران و خواهران تو با اوباشی که در بین راه شراب می خوردند همسفر نشدند، اصلا نگهبانان کاروان در میان راه شراب نخوردند و مست نکردند، اصلا با کعب نیزه به بچه های تو نمی زدند، اصلا زجر ملعون راهی نشد تا در بیابان دختر گمشده تو را پیدا نماید، اصلا شامیان دختر تو را مسخره ننمودند، اصلا برای دختر تو وسایل بازی آوردند، اصلا برای دختر تو سر بریده نبردند، اصلا ساربان برای در آوردن لباس تو، انگشت تو را قطع ننمود، اما فقط نمی دانم، نمی فهمم چرا برای تو آسمان گریسته؟ چرا در تاریخ اروپا گزارش شده در روز شهادت تو در آنجا باران خون آمده است؟ چرا زیر هر سنگی که برمی داشتند، خون تازه جاری بوده؟ نه، اگر بگویند نیز باور نمی کنم، نه، حتما به تو آب دادند، حتما تو را احترام نمودند، کسی بر سینه تو ننشست. اگر تو را سر بریده باشند، از پشت سر نبوده. مگر می شود سر کسی را از پشت جدا نمود؟ مگر جذبه نورانی تو اجازه می دهد که کسی عاشق تو نگردد؟ چگونه می توان استخوانها را خُرد نمود و سر را جدا نمود؟ اما چرا همان کاردی که گلوی اسماعیل را نبرید، گلوی تو را نیز نبرید، اما قاتل تو راهی برای بریدن سر داشت، نشستن بر روی سینه و… بماند بقیه اش.
این را اعتراف می نمایم که حرم تو بی من قشنگتر بود، اما چرا آمده ایم اینجا؟ تو خود بگو. مگر نه اینکه بی اذن تو کسی به این دیار راه ندارد، در این دیار من خُرد شدم. در جایی آمده ام که تمامی انبیاء در آنجا شرمنده اند، در خصوصی ترین مهمانی خدا که لطف بی کران او این مهمانی خصوصی را عمومی نموده است.
آری همه آمده اند، اما سه ساله تو کجاست؟ مگر نه اینکه آن سه ساله، دُردانه توست، او کجاست؟ چرا تنها در میان دشمنان باقی مانده است؟ آیا حقیقت این است که باید برای حفظ حریم سه ساله ات خود را به حریم او برسانم؟ این جانیان یزیدی از حرم دختر و خواهر تو چه می خواهند؟ آیا در ذهن کثیف خود می خواهند آن کنند که با قبر حجر بن عدی نمودند؟ آری ما را آماده نما تا آن شویم که تو می خواهی. امروز داعشیان تکرار می کنند همانی را که در کربلای تو اتفاق افتاده و یاران یوسف سفر کرده آن می کنند و آن می خواهند که یاران تو خواستند و عمل کردند. یا لیتنی کنت معک فأفوز فوزاً عظیما.
باسلام و خدا قوت
مطلب زیبایی بود
و من الله توفیق
به ماهم سری بزنین!!!
فرم در حال بارگذاری ...
یا باب الحوایج!
سلام بر تو که نور فروزان هدایتی.
سلام بر تو؛ سلام بر شبی که قدم هایِ بهشتی ات را بر سنگفرش کوچه های مدینه گذاشتی و با تبسم شیرینت، تمامِ «ابواء» را غرق در شادمانی کردی.
آمدی؛ از سمتِ روزنه هایِ امید و شکوفا کردی همه غنچه هایِ توحید را، تا بوستانِ حوایج را از عنایتت بیارایی و حاجت هایِ عاشقانت را قرین اجابت نمایی.
ای کاظم ترین بنده خدا، ای باب الحوایج! دست های نوازشگرت را بر سرهامان فرود آر که دیری ست بر ضریحِ طلایی ات دخیل بسته ایم.
ای عبد صالح! هنوز ترنّمِ نیازهای شبانه ات از لب هایِ فرشتگان می تراود و نسیمِ اخلاصت، کوچه پس کوچه های کاهگلی «ابواء» را می نوازد.
یا باب الحوایج! مگر می شود به سوی دریا نگریست و شوقِ لحظه های تو فانی را نداشت؟ مگر می شود به زیارتِ آفتاب رفت و مشتاق پرتوهای طلایی اش نشد؟!
آفرین به دامان پاک خاتون لحظه های نیایش، که تو را در آغوش فشرد و بر کرامتِ والایت مرحبا گفت!
شب های مدینه با مناجات عاشقانه تو، آهنگِ توحید می نوازند و زندان هارون و کوچه های مدینه، با گلخندهایِ صبورانه ات آوایِ استقامت سر می دهند. سلام بر سجاده معطّر تو که مشام فرشتگان را می آشوبد.
![](https://z-emadi.kowsarblog.ir/media/users/1290844615/profile_pictures/_evocache/1697542508099.png/crop-top-64x64.png?mtime=1697542815)
سلام دوست عزیز
آبروی حسین به کهکشان می ارزد / یک موی حسین بر دو جهان می ارزد
گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست / گفتا که حسین بیش از آن می ارزد . . .
منتظر حضور و دیدگاه ارزشیتان هستم .
با مطالب جدیدی به روزم.
در پناه حضرت حق شاد وسلامت باشید.
بسیار عالی
ان شاالله بر ضریحِ طلایی باب الحوایج دخیل ببندیم
الحاقیات:
- _.jpg - ضمیمه یافت نشد!
![](https://z-emadi.kowsarblog.ir/media/users/4431910352/profile_pictures/_evocache/untitled-1-1.jpg/crop-top-64x64.jpg?mtime=1454261855)
سلام
السلام علیک یا موسی بن جعفر
التماس دعا
اللهم عجل لولیک الفرج
فرم در حال بارگذاری ...
ارزش ها و پيام هاي اخلاقي و تربيتي عاشورا
اخلاق، يکي از عناصر سه گانه دين است. «اعتقادات»، «احکام» و «اخلاق» جزو استوانه هاي اصلي اسلام مي باشد و جهت الهي بخشيدن به صفات و رفتار انسان ها از اهداف عمده بعثت انبياست. پيامبر اکرم «صلي الله عليه و آله» نيز فرمود: «اِني بُعِثْتُ لاِتَمَّمَ مَکارِمَ الاخْلاق»؛ از اين رو کاشتن بذر کمالات اخلاقي در نهاد انسان ها، بخش مهمي از رسالت پيامبر و امامان را تشکيل مي دهد و گفتار و رفتار آنان شايسته ترين مظهر خصلت هاي انساني و خداپسندانه است.
حادثه کربلا و خلق و خويي که از حماسه سازان عاشورا به ثبت رسيده است، منبع ارزشمندي براي آموزش اخلاق و الگوگيري در زمينه خودسازي، تربيت ديني و کرامت انساني است که به برخي از اين پندهاي اخلاقي اشاره مي کنيم:
1. آزادگي:
آزادي در مقابل بردگي، اصطلاحي حقوقي و اجتماعي است. اما «آزادگي» برتر از آزادي و نوع رهايي انسان از قيد و بندهاي ذلّت آور و حقارت بار است. آزادگي آن است که انسان کرامت و شرافت خويش را بشناسد و تن به پستي و اسارت دنيا و زير پا نهادن ارزش هاي انساني ندهد.
در جريان بيعت گرفتن از امام به نفع يزيد، پاسخ انسان ساز امام اين بود که «لا وَ اللّهِ لا اُعْطِيْهِم بِيَدي اِعْطاءَ الذّليلِ وَ لا اَقِرُّ اِقْرارَ إلْعَبيدِ»؛ «نه به خدا سوگند؛ نه دست ذلّت به آنان مي دهم و نه چون بردگان تسليم حکومت آنان مي شوم!»
فرهنگ آزادگي در ياران امام و شهداي کربلا نيز جلوه نمايي مي کند و هر کدام به نحوي انتخاب شهادت در راه خدا را بر ذلّت پذيري، با سرودن اشعار و بيان جمله ها اعلان کرده اند.
آزادي خواهان و آزادگان جهان با «درس آموزي» از نهضت سرخ عاشورا آن چنان تربيت مي شوند که در موقعيت حساس، فداکارانه جان مي دهند تا به سعادت شهادت برسند و جامعه خود را آزاد کنند. در نهضت هاي اسلامي شاهد اين چنين آزادي خواهان و آزادگان بوده و هستيم.
2. تکريم انسان:
در مکتب هاي غير عاشورايي براي رسيدن به خواسته ها از انسان ها استفاده ابزاري مي شود؛ لکن در مکتب عاشورا و انديشه عاشوراييان، مؤمن کرامت و ارزش دارد. انسان ها به لحاظ ايمان شان مورد احترامند، ملاک هم تقوا، ايمان و تعهد است نه رنگ، زبان، قبيله و کشور؛ از اين رو امام حسين «عليه السلام» در روز عاشورا خود را بر بالين يکايک ياران شهيدش رساند و سر مبارک آنان را به دامن گرفت و بين آنان تفاوت قائل نشد. هم بر بالين علي اکبر «عليه السلام» حاضر شد و هم بر بالين غلام خويش جَوْن. اين گونه رفتارهاي خداپسندانه، نمونه اي از تکريم، عزّت و شخصيت دادن به ياران وفادار و پاسداران حريم دين است.
تکريم و عزّت دادن به افراد با ايمان، پيام تربيتي و اخلاقي عاشوراست.
جامعه اي که وارث فرهنگ جهاد و شهادت است، بايد براي چنين انسان هاي فداکار؛ جانبازان و خانواده هاي شهدا ارزش بزرگ قائل شود تا انگيزه جان نثاري الهي، هميشه جذّاب و دوست داشتني و داراي پيرامون باقي بماند.
...
3. توکّل:
داشتن تکيه گاهي قدرتمند و استوار در شدايد و حوادث، عامل ثبات قدم و نهراسيدن از دشمنان و مشکلات است. توکل، تکيه داشتن بر نيروي الهي و نصرت اوست. قرآن کريم دستور مي دهد که مؤمنان تنها به خدا تکيه کنند. امام حسين در آغاز حرکت خويش از مدينه، تنها با توکل به خدا اين راه را برگزيد و حتي توکلش بر يارانش هم نبود؛ از اين رو از آنان نيز خواست هر که بخواهد، مي تواند برگردد. با اين توکل بود که هيچ رخدادي در عزم او خلل وارد نمي کرد.
در روز عاشورا با شروع حمله دشمن، حضرت در نيايشي به درگاه خدا، اين اتکال و اعتماد به پروردگار را چنين بيان کرد: «اني توکلت علي اللّه ربّي و ربّکُم»؛ «بر خدايي که پروردگار من و شماست توکل مي کنم.»
اين ويژگي برجسته در لحظات آخر زندگي حضرت نيز همراه او بود. هنگامي که نيزه خورد و زخمي بر زمين افتاد، در مناجات عارفانه با معشوق خويش از اين توکل بر ذات قادر متعال دم مي زد: «اَسْتعينُ بِکَ ضعيفا و اتوکل عليک کافيا»
امام راحل با الهام گيري از پيام هاي عاشورا، خود نمادي از اين توکل خالصانه به خدا، در تمام سختي ها و پيروزي ها بود که مي فرمود: «اتکا به خدا بکنيد. اگر ما، يک روز اتکاي خودمان را از خدا برداشتيم و روي نفت گذاشتيم، يا روي سلاح گذاشتيم، بدانيد که آن روز، روزي است که ما رو به شکست خواهيم رفت.»
ايشان در جاي ديگر مي فرمايد: «ملت مسلمان و بزرگ ايران با اين پيروزي بزرگ نشان دادند که با اتکال به خداي تعالي و صبر و پايداري مي توان بر بزرگ ترين قدرت هاي شيطاني پيروز شد.»
بدون شک توکل و اتکال به آفريننده يکتا آن هم در صحنه رزم و مبارزه عليه دشمن که مجهز به انواع امکانات نظامي است نقش اصلي را در پيروزي انقلاب هاي ملت هاي مسلمان دارد. پيام تربيتي عاشورا نشان دادن نقش حياتي و قدرت ساز «توکل» در برابر تمام سختي ها زمينه ساز پيروزي هاست.
4. ايثار:
ايثار، مقدم داشتن ديگري بر خود است؛ چه در مسائل مالي و چه در موضوع جان، اين صفت يکي از خصلت هاي ارزشمند اخلاقي است که در قرآن کريم و روايات، مورد ستايش فراوان است و از وارستگي انسان از «خودخواهي» سرچشمه مي گيرد. قرآن کريم در آيه شريف: «و يؤثرون علي انفسهم و لو کان بهم خصاصة» از مؤمناني ياد مي کند که با اين که خودشان نيازمندند، ديگران را بر خويشتن مقدم مي دارند.
گذشتن از خواسته هاي خود به خاطر ديگري و در راه ديگري «ايثار» است. اوج ايثار، ايثار خون و جان است. در صحنه عاشورا، نخستين ايثارگر، سيد الشهداء «عليه السلام» بود که حاضر شد فداي دين خدا گردد و رضاي او را بر همه چيز برگزيد و از مردم نيز خواست کساني که حاضرند خون خود را در اين راه نثار کنند و با او همسفر کربلا شوند.
اصحاب آن حضرت نيز، هر کدام ايثارگرانه جان فداي امام خويش کردند. در طول حوادث کربلا، صحنه هاي زيبايي از ايثارگري ديده مي شود.
از جمله، وقتي امام حسين «عليه السلام» به فرزندان مسلم فرمود: شهادت مسلم براي شما بس است، شما صحنه را ترک کنيد، يک صدا گفتند: به خدا سوگند چنين نخواهيم کرد. جان و مال و خانواده و هستي خود را فداي تو مي کنيم و در رکابت تا شهادت مي جنگيم.
جلوه ديگري از ايثار در کربلا ايثارگري سعيد بن عبداللّه در روز عاشوراست که هنگام اقامه نماز امام، خود را سپر تيرهايي ساخت که از سوي دشمن مي آمد. وقتي نماز امام به پايان رسيد، او سيزده تير بر بدن داشت و بر اثر همين زخم ها به زمين افتاد و شهيد شد.
پيام عاشورا ارائه الگوهاي زنده از جلوه گري ايثار است و کسي که تربيت يافته مکتب عاشورا باشد، او براي خدا از جان، مال و فرزندان گذشته، شهادت را انتخاب مي کند.
5. جهاد با نفس:
برتر و دشوارتر از جهاد با دشمن بيروني، مبارزه با تمنيات دروني و کنترل هواي نفس، شهوت، دنيا دوستي و فدا کردن خواسته هاي خويش در راه «خواسته خداست.»
اين خود ساختگي، زير بناي جهاد با دشمن بيروني است و بدون آن، اين هم بي ثمر يا بي ثواب است.
در صحنه عاشورا کساني حضور داشتند که اهل جهاد با نفس بودند و هيچ هوا و هوسي در انگيزه آنان دخيل نبود. از همين رو بر جاذبه هاي مال، مقام، شهوت، عافيت طلبي و… پيروز شدند.
از باب نمونه، عمروبن قرظه انصاري، از شهداي کربلا، در جبهه امام حسين «عليه السلام» و برادرش «علي بن قرظه» در جبهه عمر سعد بود. بدون شک خودساختگي او سبب شد که هرگز محبت برادرش باعث سستي در حمايت از امام نشود و دليرانه در صف ياران امام، تا مرز شهادت ايستادگي و مبارزه کند.
نافع بن هلال، شهيدي ديگر از عاشوراييان بود. نامزد داشت و هنوز عروسي نکرده بود. در کربلا هنگامي که مي خواست براي نبرد به ميدان رود، همسرش دست به دامان او شد و گريست. اين صحنه کافي بود که هر جواني را متزلزل، و انگيزه جهاد را از او سلب کند. با آن که امام حسين «عليه السلام» نيز از او خواست که شادماني همسرش را بر ميدان رفتن ترجيح دهد، لکن او بر اين محبت بشري غلبه يافت و گفت: اي پسر پيامبر! اگر امروز تو را ياري نکنم، فردا جواب پيامبر را چه بدهم؟ آن گاه به ميدان رفت و جنگيد تا شهيد شد.
عباس بن علي «عليه السلام» روز عاشورا، وقتي تشنه لب وارد شريعه فرات شد، دست به زير آب برد، اما با يادآوري تشنگي امام و اهل بيت، آب را بر روي آب ريخت و ننوشيد و تشنه بيرون آمد.
اين نمونه ها هر کدام جلوه اي از پيروزي عاشورائيان را در ميدان «جهاد با نفس» نشان مي دهد. يکي علاقه به برادر و ديگري علاقه به همسر را در پاي عشق به امام خود، ذبح مي کند، و ديگري تشنگي خود را در مقابل عطش امام، ناديده مي گيرد …
پيام تربيتي عاشورا اين است که اشخاصي قدم در ميدان مبارزه با ستم بگذارند که نيّت هاي شان خالص باشد؛ ميل به قدرت، شهرت طلبي و محبت به دنيا را در وجود خود از بين برده باشند تا بتوانند در ميدان مبارزه، ثبات قدم و استقامت داشته باشند؛ وگرنه خوف رها کردن مبارزه و هدف و خطرِ افتادن در دام نفس اماره باقي است.
امام امت مي فرمايد: «بايد خودتان را بسازيد تا بتوانيد قيام کنيد، خود ساختن به اين (است)که تبعيت از احکام خدا کنيد».
نيز مي فرمايد: «تا در بند خويشتن خويش و هواهاي نفساني خود باشيد، نمي توانيد «جهاد في سبيل الله» و دفاع از «حريم الله» نماييد.»
در تاريخ نهضت هاي اسلامي کشورهاي ايران و افغانستان ديديم که کساني عزّت مندانه در جهاد و جبهه شرکت کردند که در ميدان «جهاد با نفس» به موفقيت رسيده بودند.
شهداي عاشورا، همه مجاهدان با نفس بودند و پيام تربيتي و اخلاقي شان به آيندگان نيز همين است.
6. صبر و استقامت:
براي مقابله با فشارهاي دروني و بيروني و غلبه بر مشکلات در راه رسيدن به هدف، پايداري و استقامت لازم است. بدون صبر، در هيچ کاري نمي توان به نتيجه مطلوب رسيد. براي اين که مصيبت ها و دشواري هاي راه، انسان را از پاي در نياورد، بايد صبور بود. اين دعوت دين در همه مراحل است و در عاشورا نيز با اين جلوه عظيم روحي رو به رو هستيم و آنچه حماسه کربلا را به اوج ماندگاري و تأثيرگذاري و فتح معنوي مي رساند، روحيه مقاومت امام حسين «عليه السلام» و ياران و همراهان او بود.
امام شهيدان، از آغاز، نيروهايي را به همراهي طلبيد که مقاوم باشند. در يکي از منزلگاه هاي ميان راه، فرمود: «اَيُّهَا النّاسُ فَمَنْ کانَ منکم يَصْبِرُ عَلي حدِّ السيفِ وَ طَعْن الاسِنّةِ فَليقم مَعَنا و اِلاّ فَلْيَنْصَرِف عَنّا»؛ «اي مردم! هر کدام از شما که تحمل تيزي شمشير و زخم و ضربت نيزه ها را دارد همراه ما بماند و الاّ باز گردد.»
سخت ترين ضربه هاي روحي و مصيبت شهادت فرزندان و ياران، بر امام حسين «عليه السلام» وارد شد، لکن در همه آن ها خود را نباخت و مقاومت و ايستادگي کرد. هنگام خروج از مکّه در خطبه اي با اشاره به حوادث آينده و پيشگويي شهادت خويش، فرمود: «نَصْبِرُ عَلي بَلائِه وَ يُوَفّينا اُجورَ الصّابِرينَ»؛ «ما، به رضاي خدا رضاييم، بر بلاي او صبر مي کنيم، او نيز پاداش صابران را به ما مي دهد.» با توجه به اين که صحنه کارزار، همراه با زخم و ضربه و مرگ و درگيري و اسارت و صدها خوف و خطر است، امام حسين «عليه السلام» شرط همراهي را صبر دانست تا ياران صبورش تا نهايت کار با او بمانند.
در ميان بازماندگان شهداء عبدالله بن جعفر - همسر حضرت زينب «عليهاالسلام» - که در مدينه مانده بود، دو فرزندش در کربلا در رکاب سالار شهيدان، شهيد شدند. برخي به او زخم زبان مي زدند، امّا او با ايمان و صبر والا، داغ دو جوان را تحمل مي کرد و مي گفت: آنچه شهادت اين دو فرزند را بر من آسان مي سازد آن است که آن دو، در کنار برادرم و پسر عمويم حسين بن علي «عليه السلام» کشته شدند، در حالي که نسبت به او از جان گذشتگي نشان دادند و در کنار او صبر و مقاومت کردند.
صبر و پايداري شهداي کربلا و بازماندگان آنان به عنوان يک «مقام» و خصلت برجسته و ارزشمند به ثبت رسيده است و زيارت نامه هاي آن شهدا گوياي روشن آن است.
در نهضت هاي اسلامي ايران، افغانستان، لبنان و… اگر پايداري مردم در مبارزه و تحمّل دشواري ها و شهادت ها نبود، و اگر رزمندگان اسلام در جبهه ها، آن همه تلفات و شدايد را تحمّل نمي کردند، نهضت هاي اسلامي به پيروزي نمي رسيد.
امام امت در مورد مقاومت مجاهدين افغانستان مي فرمايد: «(براي)اين افغانستان، دست شوروي هر روز فاجعه درست مي کند، البته ملّت افغانستان هم همچو در مقابلش ايستاده اند که شايد او را پشيمان کرده باشند.»
بدون شک، حادثه کربلا آموزگار مقاومت بود و آثار تربيتي آن در جهان اسلام و به ويژه تشيّع در مبارزات حق طلبانه جلوه گري مي نمايد. مقاومت شهداي کربلا شهادت و سختي هاي جنگ را براي رزمندگان و مجاهدان اسلام قابل تحمّل و آسان کرده است، چنان که خانواده هاي شهدا نيز از صبر زينب کبري صبوري آموخته اند و پدران، مادران و همسران، داغ جوانان خويش را با الهام از واقعه عاشورا تحمل کرده و مي کنند.
7. عمل به تکليف:
مکتبي بودن يک مسلمان را از اين جا مي توان شناخت که در همه ابعاد زندگي و کارهاي فردي و اجتماعي، نسبت به آن چه «وظيفه ديني» است، متعبّد و عامل باشد. تکليف در شرايط مختلف فرق مي کند. عمل به تکليف ممکن است مطابق خواسته قلبي انسان باشد يا مخالف؛ مورد پسند مردم باشد يا نه. مسلمان چون در برابر خداوند تعهد سپرده است، عملکرد او نيز بايد طبق خواسته او باشد و «عمل به تکليف» را فداي هيچ چيزي نکند.
فرهنگ «عمل به تکليف» وقتي در جامعه و ميان افراد حاکم باشد، همواره احساس پيروزي مي کنند. به تعبير قرآن کريم به «اَحْدي الْحُسنَيَين» مي رسند و در مبارزات هم چه کشته شوند و چه به پيروزي نظامي، سياسي و… برسند، هر دو صورت براي آنان خوب است.
امامان معصوم «عليهم السلام»، در شرايط مختلف اجتماعي مطابق تکليف عمل مي کردند. قضيه عاشورا نيز يکي از جلوه هاي عمل به وظيفه بود. شرايط و شناخت زمينه ها اقتضاي چنين تکليفي را داشت، لذا امام حسين «عليه السلام» فرموده است: «اَرْجُو اَنْ يَکُونَ خَيْرا ما ارادَ اللّهِ بِنا، قُتِلْنَا اَمْ ظَفَرْنا»؛ «اميدواريم آنچه خدا براي ما اراده فرموده است، خير باشد، چه کشته شويم و چه پيروز گرديم.»
امام امّت بر اساس همين فرهنگ مي فرمود: «همه ما مأمور به اداي تکليف و وظيفه ايم، نه مأمور نتيجه.»
پيام اخلاقي و تربيتي عاشورا براي همه، به ويژه آنان که موقعيت ويژه و وظيفه بيش تر دارند و براي ديگران الگو هستند، «شناخت تکليف» و «عمل به تکليف» است. نقش شناخت تکليف و عمل به آن در سرنوشت جوامع، بسيار با اهميّت و حياتي است. در زمان سالار شهيدان «عليه السلام» چنانچه همه پيروان حق وظيفه خويش را مي شناختند و مانند شهداي کربلا با جانبازي و حمايت از امام خويش به وظيفه عمل مي کردند، مسير تاريخ به گونه ديگري رقم مي خورد و سرنوشت اسلام و مسلمانان به گونه ديگري مي شد.
امروز نيز بايد جنبه هاي مختلف تکليف را شناخت و نسبت به انجام آن متعهد بود و پيروزي را در انجام وظيفه دانست. اگر چنين انديشه و تفکري در جامعه تحقق پيدا کند، آثار و نتايج آن آرامش روحي و امنيت اجتماعي خواهد بود.
8. محبت به خدا:
محبت خداوند موجب مي شود همه گام ها در جهت رضاي دوست برداشته شود و انسان در اداي تکليف تزلزل و ترس به خود راه ندهد و دوست داشتن مردم نيز باعث اعتناي به آنان و موجب حرکت براي رفع مشکلات آن ها مي شود.
اين دو ويژگي در سالار شهيدان و ياران شهيدش درخشش خاصّي دارد. فرازهايي از مناجات وي در عصر روز عرفه در صحراي عرفات با خداي خويش، نشان دهنده محبّت او به خداوند متعال است.
در روز عاشورا هر اندازه عقربه هاي ساعت به ظهر نزديک مي شد و بحراني ترين لحظات نزديک تر مي گرديد، آن عاشق دلباخته با سپري شدن لحظه هاي فراق و نزديک شدن وعده وصل، مصمم تر و چهراش شکفته تر مي شد و وجد و شور خاصّي در امام «عليه السلام» مشاهده مي گرديد. همين حالت عشق و علاقه ملاقات با معبود در ياران شهيدش نيز مشاهده مي شد.
در مورد محبت و علاقه حضرت به مردم، همين بس که روزي در حال عبور، مساکيني را ديد که دور هم جمع شده و مشغول خوردن بودند. امام را که ديدند به وي سلام کرده، به حضرت تعارف کردند. امام متواضعانه از اسب پياده شد، دعوت آنان را پذيرفت و در کنارشان نشست و آنان را مورد لطف و محبت ويژه خويش قرار داد و فرمود: اگر نان هاي شما از صدقه نمي بود، من نيز با شما همسفره مي شدم و از غذاي شما مي خوردم؛ لکن ما، صدقه نمي خوريم. شما برخيزيد و با من به منزل بياييد و از سفره ما استفاده کنيد تا من هم با شما همسفره و هم غذا شوم، و چنين کردند.
امام «عليه السلام» با اين رفتار خويش هم به نيازمندان شخصيت مي داد و هم به وظيفه اخلاقي خود عمل مي کرد!
پي نوشت ها:
1. محمد باقر مجلسي؛ بحارالانوار، ج 45، ص 7 و ابو مخنف؛ وقعة الطف، قم، جامعه مدرسين؛ 1367، ص 209.
2. محمد باقر مجلسي؛ پيشين، ج 44، ص 352 و ج 45، ص 14.
3. عبدالرزاق الموسوي مقرم، مقتل الحسين، دار الکتاب الاسلامي، 1399 ق، چاپ پنجم، ص 249؛ موسوعة کلمات امام حسين «عليه السلام»، پيشين، ص 463.
4. محمد بن جرير طبري، تاريخ الطبري، ج 3، جزء پنجم، مؤسسه عزّ الدين، بيروت، 1407 ق، چاپ دوم، ص 211؛ ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج 2، دار احياء التراث العربي، 1408 ه، ص 559.
5. محمد باقر مجلسي؛ پيشين، ج 45، ص 9.
6. عبدالرزاق الموسوي المقرم؛ پيشين، ص 282.
7. صحيفه نور، ج 20، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378، ص 77.
فرم در حال بارگذاری ...
گستره عاشورا و فرهنگ آن
حرکت سيدالشهدا (ع) که اينک با محوريت «عاشورا» از آن ياد مي کنيم، در مقايسه با بسياري حرکتها و قيامهاي ديگر که پيش از آن يا پس از آن رخ داده، از نظر حجم حوادث و سير تاريخي آن، بسي محدودتر و کتاب تاريخ آن بسي کوچکتر است اما حيات آفريني و راهگشايي آن و نقشي که در تاريخ اسلام ايفا کرده و الگويي که در حرکتهاي اصلاح گرانه و مبارزه با ستم و تبعيض و جهاد براي اقامه حق و حاکميت دين بر جاي گذاشته و تحولي که در نوع نگرش به زندگي و حيات انساني ايجاد کرده است، بسي فراتر از نقش آفريني يک حرکت محدود، در يک مقطع زماني خاص و در گوشه اي از سرزمين پهناور اسلامي مي باشد . حرکت امام حسين (ع) از موضع گيري در مواجهه با دعوت به بيعت با يزيد توسط حاکم مدينه، تا سرانجام شهادت، چند ماه بيشتر به درازا نکشيد اما جانمايه حرکت که بسان روح کلي قيام در همه اجزاي آن جاري و ساري است از يک سو و حجم حوادث و قضايايي که در آن فاصله زماني محدود با محوريت امام (ع) از مدينه تا مکه و از مکه تا کوفه و کربلا و دنباله آن تا شام و سپس مدينه اتفاق افتاد از سوي ديگر، آن قدر بزرگ و در جهات مختلف قابل توجه و اهتمام هست که هنوز پس از آن قرنها و پس از آن همه نگارش و تحقيق و آن همه روشنگري که توسط صاحب نظران و پژوهشگران بر اساس منابع تاريخي و موازين تحقيق و تحليل در قضاياي از اين دست، صورت گرفته، و علاوه، به خاطر تاثيري که بازگويي و تبيين علمي عاشورا در سلوک اجتماعي و سياسي و رفتار ديني جامعه اسلامي دارد، همچنان بلکه همواره مي تواند و بايد به عنوان يک موضوع زنده و حياتي محل توجه پژوهشگران در حوزه هاي مختلف تاريخي، اجتماعي، کلامي و فقهي مي باشد .
به ويژه که فرجام عاشورا، شکل گرفتن فرهنگي نوين با ويژگيهاي خاص خود در ميان جامعه گسترده اي بود که هويت اسلامي بويژه شيعي اش، آن را از ديگر تمدنها و فرهنگها متمايز مي ساخت . فرجام تاريخي و دستاوردهاي ماندني عاشورا، در طول دهه ها و سده هاي پس از خود، به جرياني هويت بخشيد که امروز مي توانيم و بايد از آن به عنوان «فرهنگ عاشورا» نام ببريم . نگاهي گذرا به حجم گزارشها، تحليلها و آثاري که در طي قرون گذشته و زمان معاصر بازگوکننده زواياي مختلف اين فرهنگ است گوياي عظمت، جامعيت، عمق و اصالتي است که عاشورا توانسته است به اين فرهنگ بدهد . بسياري از مقوله هاي اجتماعي و انساني، و حجم وسيعي از ريزترين مسايل «زندگي بر ميزان اسلامي » را مي توان در اين فرهنگ شاهد بود و از آن براي چگونگي سلوک و تعامل اجتماعي و سياسي و حتي اخلاقي خود آموخت .
تلاش پيشوايان معصوم (ع) در احياي عاشورا و گسترش و آموزش منطق حسيني و نصب العين سازي آن در سراسر زندگي، از هنگام زاده شدن که کام نوزاد با طعم خاک کربلا آشنا مي شود تا آخرين لحظات «جدايي » از ميان جمع مردمان که در قبر خويش با خاک کربلا «همراه » مي گردد، همه و همه در جهت الگوسازي «فرهنگ عاشورا» و تقويت و گسترش نقش آفريني آن در حيات دين و دينداران بوده است .
فرم در حال بارگذاری ...