و خدا علی را آفرید ...
… جمعه بود، و سیزدهم ماه رجب از سال دهم قبل از بعثت. جهان با لحظه حساس تاریخ خود، هنوز ده سال فاصله داشت، باید این لحظه حساس با بعثت رسول خدا تکوین یابد و نقطه عطفی در تاریخ بشریت بوجود آورد. نقطه ای که دنیای کهنه و فرسوده را از دنیای جدیدش جدا کند. خداوند در تدارک مقدمات این جهش تاریخی بود.
دیار یار
یک عمر تنهایی را چله نشستهام، میخواهم بیکسیام را فاتحهای بخوانم. میخواهم چار تکبیر بر زنم به هرچه گناه، به هرچه فراموشکاری.
دانههای اشکم را به قربانگاه کرمت آوردهام.
دردآشنای نادیده! دیدهام بگشا تا جمال یار بینم و پایم دِه تا به دیار عشق برگردم!
در ماتم روزهای رفته، مینالم.
ای شب عاشقانه مسجد! در هجر موعود ازلی، میگریم.
ای هوای دلتنگی محراب! دلتنگ آن عشقم و شرمگین روی سیاه خود و کوچهای که آب و جارو نکردهام برای قدوم مبارکش.
مشتاقم و دلواپس آمدنش.
ای صاحب صباح، ای فالق صباح! گواه اشکم باش و پناه خستگیام.
در همین سه روز، باید بزرگ شوم
باید این سه روز را به یاد بسپارم و در ذهن هر ذره وجودم، ثبت کنم.
باید گرمای خورشید این سه روز، مرا تا آخر عمر، دلگرم نگه دارد.
اگر خورشید را در سینه داشته باشی، هیچ ظلمتی تو را با خود نخواهد برد. باید بکوشم کولهام را از هوای کبریایی این اوقات روشن، پر کنم.
باید لحظه لحظهاش را به خاطر بسپارم.
مجالی نیست ؛ باید جان بگیرم و قوی شوم؛ گرم شوم و پر نور؛ ریشه بدهم و قد بکشم زیر این آفتاب شرقی .
چارهای نیست؛ باید در همین سه روز بزرگ شوم.
آمده بودم عوض شوم.
یادم میآید، آمده بودم کوزهام را از این چشمه هوش پر کنم.
یادم میآید، آمده بودم تنی به آب آشنا کنم؛ آمده بودم پیِ پاکی. آمده بودم نامهای را که سالها پیش نوشته بودم، به دست جریان این چشمه بسپارم تا با خود ببرد؛ نامهای که جرئت باز کردن و خواندنش را در خود نمییافتم.
آمده بودم پیراهن خستگی قرن را در زلال این چشمه بشویم و با رطوبتش، تمام این دره نفسگیر را تا پایان، یکنفس بدوم.
آمده بودم، عطش هزار ساله انسانیام را با جرعه جرعه این آب گوارا برطرف کنم.
آمده بودم در پی تغییر، تحول. آمده بودم پوست بیندازم. آمده بودم پیله بِتَنَم؛ میخواستم رها شوم از این شَفیرگی، بال بگیرم و به دیوار باغ بروم.
آمده بودم عوض شوم.
دیگر سبک شدهام
احساس سبکی میکنم. در این دقایق آخر، نمیدانم چه شد که از هوشِ زمین رفتم. نمیدانم چه شد که وصل شدم. نمیدانم چه شد که فراموش شدم. نمیدانم چه شد که با جریان تند این زمزمهها رفتم.
چه شد که غرق نوای ربّنا شدم، چه شد که بیپیرایه، دوباره به دنیا آمدم.
دوباره احساس کودکی میکنم؛ کاش دوباره بزرگ نشوم!
سيره عملى امام باقر عليه السّلام
زندگي امامان معصوم عليهم السّلام، همواره الگوي شيعيان در زندگي است. در حقيقت آن گونه كه از قول معصوم عليهالسّلام بر ميآيد؛ عمل به گفتار و تبعيت از كردار ايشان، به نوعي بيان گر ميزان دوستي و نشان گر محبّت به ايشان باشد. (1)
با بررسي محدود در زندگي حضرت امام باقر(ع) به موارد زير اشاره مي شود:
1- حلم امام:
لقب امام عليه السّلام باقر به معنى شكافنده است. آن حضرت باقر العلوم، يعنى؛ “شكافنده ى دانش ها” بود.
مردى مسيحى از روى كينهاى كه با امام عليه السّلام داشت، كلمه باقر را به بقر تغيير داد. به آن حضرت(ع) گفت: انت بقر.
امام عليه السّلام بدون آن كه از خود ناراحتى نشان دهد و اظهار عصبانيّت كند با كمال سادگى فرمود: « … نه! … من بقر نيستم، من باقرم ».
مسيحى گفت: تو پسر زنى هستى كه آشپز بود.
امام فرمود: « … شغلش اين بود، عار و ننگى محسوب نمى شود.
مسيحى گفت: مادرت سياه و بى شرم و بد زبان بود.
امام فرمود: « … اگر اين نسبت ها را كه به مادرم مى دهى راست است، خدا او را بيامرزد و از گناهانش بگذرد. اگر دروغ است از گناه تو بگذرد كه دروغ و افترا بستى.(2)
2- كمك به اقوام:
خدمت كار امام(ع) “سلمى” گويد: هر وقت بعضى برادران حضرت(ع) به عنوان ميهمان به محضر آن بزرگوار شرفياب مى شدند، امام عليه السّلام با بهترين غذا ها از آن ها پذيرايى مى كرد. لباس بر آن ها مى پوشانيد. مقدارى پول در اختيارشان مى گذاشت.
عرض كردم علّت اين كه اين مقدار به اين ها كمك مى كنيد چيست؟!.
حضرت(ع) فرمود: « … يا سلمى! … ما حسنة الدنيا الاصلة الاخوان و المعارف … يعنى؛ … اي سلمى هيچ كار نيكى بهتر از رسيدگى به برادران و آشنايان نيست.
3- كمك به خدمت كاران:
امام صادق عليه السّلام فرمود: « … پدرم چون خدمت كاران خود را به كارى فرمان مى داد خويشتن مى آمد و نظاره مى نمود. اگر آن كار دشوار و سنگين بود مى فرمود: “…بسم الله…” و خود با ايشان به آن كار اشتغال مى ورزيد.
4- اكرام سائل:
نقل شده كه هرگز از خانه ى امام باقر عليه السّلام در جواب سائل شنيده نمىشد كه بگويند؛ … اي فقير … يعنى؛ از روى خفت و حقارت نام سائل را نمى برد. آن حضرت(ع) فرمود: « … سمّوهم باحسن اسمائهم … يعنى؛ … سائل را به بهترين اسامى ايشان نام ببريد.
5- كثير الذكر:
امام صادق عليه السّلام فرمود: « … پدرم كثير الذكر بود. به حدّى ذكر مى كرد كه گاهى با او راه مى رفتيم مي ديدم، ذكر خدا مىكند. با او طعام مى خورديم، او ذكر خدا مىكرد. با مردم صحبت مىكرد، ذكر مى كرد. پيوسته مى ديدم ذكر؛ “لا اله الا الله … ” بر زبان داشت. ما را نزد خود جمع مى كرد و مى فرمود؛ تا طلوع آفتاب ذكر كنيم. پيوسته امر به قرائت قرآن مى فرمود.
6- سلام بر همه:
حضرت امام باقر عليه السّلام را به شام، سوى هشام بن عبدالملك بردند. حضرت (ع) به دربار هشام بن عبدالملك رسيد.
هشام به اصحاب خود گفت: چون ديديد من محمّد بن على را توبيخ كردم و ساكت شدم، شما يك به يك او را توبيخ كنيد.
هشام بن عبدالملك به حضرت(ع) اجازه ورود داد.
امام باقر عليه السّلام وارد شد. با دست به همگان اشاره كرد و فرمود: « … السّلام عليكم ». همگان را مشمول سلام خود ساخت. بنشست و هشام بن عبدالملك را به عنوان خليفه خطاب سلام خود قرار نداد.
7- دعا:
امام صادق عليه السّلام فرمود: « … هر گاه پدرم را امرى محزون مىكرد، زن ها و اطفال خود را جمع مى كرد. دعا مي كرد و ايشان آمين مى گفتند.
8- زحمت در طلب رزق:
در گرماى شديد تابستان امام(ع) را در حال خستگى شديد در انجام كارى ديدند. گمان كردند امام (ع) خود را براى طلب دنيا اين گونه به زحمت انداخته است. لذا به امام عليه السّلام گويند؛ آيا سزاوار است مرد شريفى مثل شما در اين گرماى طاقت فرسا در طلب دنيا بيرون بيايد؟!. اگر خداى نخواسته در اين حال مرگ، شما را فرا رسد چه وضعى براى شما پديد خواهد آمد؟!. شايسته نيست شما به دنبال دنيا برويد و خود را به رنج و زحمت بيندازيد.
امام عليه السّلام فرمود: « … اگر مرگ من در همين حال برسد و من بميرم در حال عبادت و انجام وظيفه از دنيا رفته ام. زيرا اين كار، عين طاعت و بندگى خداست. آيا خيال كرده ايد؛ عبادت منحصر به ذكر و نماز و دعاست. من زندگى و خرج دارم. اگر كار نكنم، بايد دست حاجت به سوى ديگران دراز كنم. من در طلب رزق مى روم تا احتياج خود را از ديگران سلب كنم. بايد وقتى از رسيدن مرگ هراسان باشم كه در حال معصيت و خلاف كارى و تخلّف از فرمان الهى باشم، نه در چنين حالى كه در حال اطاعت امر حقّ هستم و او مرا موظّف كرده است تا بار دوش ديگران نباشم. رزق خود را خودم، تحصيل كنم ». (3)
1- امير مؤمنان(ع): من احبنا فليعمل بعملنا و ليتجنب الورع، … هر که ما را دوست ميدارد بايد چون رفتار ما عمل کند و جامه پارسايي در بر گيرد. غررالحکم: حديث8483.
2- ر.ك:سيرهى علمى امام محمّد باقر ، مقاله، پايگاه ويژه امام باقر(ع) http://emambagher.heyatblog.net.
3- رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ(ص): … بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ، بحارالأنوارالجامعة لدررأخبارالأئمة الأطهار، ج67، ص: 373.
سيره علمي امام باقر عليه السّلام
زندگي امام باقر عليه السّلام مصادف با دوران پر تلاطم زوال بني اميه بود. به دليل شرايط خاصّ آن زمان ايشان از نظر سياسي در انزوا بود. هر چند اعتراض هاي حضرت عليه السّلام، با اين كه در اين راه تا سر حدّ شهادت رسيد، به صورت يك نهضت سياسي همه جانبه براي سرنگوني رژيم بني اميه نيانجاميد. حضرت عليه السّلام دريافته بود فرهنگ تشيع در انزوا قرار دارد، از اين رو لازم بود به يك انقلاب وسيع فرهنگي دست بزند. وي توانست با تشكيل حوزه علميه و تربيت شاگردان برجسته، فقه آل محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم و خط فكري تشيع را آشكار کند. بر همين اساس امام باقر عليه السّلام زمينهسازي بسيار عميق و خوبي در اين راستا نمود و پس از ايشان، فرزند برومندش امام صادق عليه السّلام با تشكيل حوزه علميه با چهار هزار نفر شاگرد، آن را به ثمر رسانيد و يك دانشگاه عظيم اسلامي در تاريخ اسلام آشكار و ماندگار شد. 1
بنابراين، ميتوان گفت؛ امام باقر عليه السّلام مؤسس و بنيان گذار حوزه علميه شيعه و نهضت فرهنگي انقلاب فرهنگي تشيع بود 2. )
1- رجال كشي، ص 125.
2- همان، ص 125.