چیزی شبیه آمدنت
امشب زمین با هودجی از شور و مهربانی به آسمان نزدیک شده است .
عطر آمدنت ، در شب تاریخ ، سپیده را برانگیخته است .
والعصر !
جمکران ایستاده است رو به هق هق روزهایی که به بن بست می رسند در شمارش « فی هذه الساعه و فی کل ساعه »
با شولایی از خاکستر عشق
با چشم های رو به تو
با بار سنگینی از اندوه و سهمی از دل تنگی .
والعصر !
ای پنهان پیدا !
تو را فریاد می کنیم با حنجره ای از زخم های دیروز و امروز .
تو را فریاد می کنیم با چشم های از زخم های امروز و فردا .
تو را گریه می کنیم با چشم هایی که طعم ترانه های « فائز» دارد و چشم انتظاری و بی قراری .
جمعه !
ای فردای موعود !
ای همیشه ی محض !
کدام فردا ، رویاهای تاریک امروز ما را زمزمه خواهد کرد ؟
جمعه !
ای محال شدنی !
ای واقعه ی شیرین دست یافتنی !
ای سوره ی انتظار !
کدام آیه ات را نخوانده ورق زدیم که این همه گذشته ها را به تکرار می نشینیم ؟
در جست و جوی تو ای روز وعده داده شده !
تمام روز های پا برهنه و سرگردان را با شب های خاموش گره زده ایم .
ای سحر گاه رسیدن !
در انبوهی از آهن و در ازدحامی از بی دردی زنگ زده ایم .
چیزی جز آمدنت ذائقه ی چشم ها را برنمی انگیزد و چیزی جز رسیدنت ، دل ها را مبعوث نمی کند .
ای آغاز بی نهایت !
نوشته اند :
چیزی به هزاره ی آغاز نمانده است ؛
به هزاره ی پایان پذیر انتظار ؛
به آغاز آمدنت .
و ما هنوز یک آن تپیدن زمانیم .
این روزها چیزی شبیه « ولیاً و حافظاً » کم است
چیزی شبیه « حتی تسکنه »
چیزی شبیه آمدنت .
تو را فریاد می زنیم به نام خدا ؛
به نام عصر های دل تنگی؛
به نام لب هایی که در ندبه و کمیل ، زمزمه انتظار می شوند .
والعصر !
ای پنهان پیدا !
ای مولا !
بیا .