چهل روز گذشت ...
24 دی 1390
در آن غروب خون آلود ، هنگامی که خنجر شقاوت ها و نامردی ها ، گلوی آخرین مبارز را درید ، آن گاه که زنان و فرزندان داغدیده در میان رقص شعله های آتش خیمه هایشان ، به سوگ مردان در خون غلتیده خود نشسته بودند ، دشمن به جشن و سرور ایستاد ، خیابان ها و کاخ ها را برای جشن ها مهیا ساخت و به انتظار ماند تا در میان دل های چون لاله پر خون اسرا به برپایی جشنی تمسخر آمیز بپردازد .
اما زینب ، این ستون پابرجای کاروان اسرا همه چیز را به گونه ای دیگر رقم زد . به راستی چه کسی می داند چگونه زینب با وجود سنگینی کوهی از مصائب بر شانه هایش ، بغض غم ها را فرو داد و قدم بر قله رفیع عزت و آزادگی گذاشت .
اربعین است ، هنگام میثاق و پیمان دوباره ؛ کاروان به مقصد می رسد …
اربعین گلستان ثمر دهی اشک های عاشورا است