نوید آفرینشم
خداوندا ! گاهی که به فرشتگان نوید آفرینشم را دادی با آنکه هنوز هیچ بودم و هیچ
و هنوز حتی عدم را ترک نگفته بودم
و هنوز گلی بودم بی جان و بی روح مستی ام آغاز شد
و آنگاه که آفریدگار دست توانایی تو تکاملم می بخشید
جسم خاکی حتی از سرم زیاد بود که تو منت بر این مخلوق بیچاره و بی جان تمام کردی
و جان بی جانم را به دمیدن روح و جان الهیت آزین بستی
و این شدم که اکنون
و خداوند آن دم که در گذر از عدم به جان
و درست لب مرز هست خلایق را فرمان به شجده ام می دادی
چه غرور از من می گذشت
و برمن می تاخت
و نمی دانم که آفردیدگار اگر زمان سجده همگان برمن غرور و کبر ابلیس در پیچش فرمان تو در پیش چشم ام نبود
و رانده شدن اش نهیبم نمی زد
و به خویشم نمی آورد
چه بر سر آدمیت نمی آمد
و حالا که از غرور و سرنوشت شیطان درس گرفته ام این شده ام
و اگر نبود این درس و این تلنگور چه بر سرم می آورد غرور ؟!..
و تنها دلگرمیم خداوند در کولان این غرور
روح خداوندی توست که در کنار هزاران صفت نیک انصاف نهادم در نهاده
که کلاه خویش قاضی کنم
و بدانم که سجده آغاز خلقتم به حرمت توانایی تو بوده است و بس
نه وجود ناتوان من
و خداوند نزدیکتر از …