مگر حق با او نبود ؟!
در ماجرای خلافت پس از رسول خدا این سوال پیش می آید که اگر امیرمومنان حضرت علی علیه السلام، وصی و جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند، چرا در سقیفه حاضر نشدند و از حق خود دفاع نكردند؟
در پاسخ به این پرسش، علامه فقید مرحوم سید عبدالحسین شرف الدین در کتاب ارزشمند خود می نویسد:
پرداختن به امری مهم تر
به گواهی تاریخ، امام علیه السلام و سایر دوستان ایشان، اعم از بنی هاشم و دیگران در هنگام تشكیل سقیفه مشغول امر مهمتری بودند و آن تجهیز و تدفین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود. در این فرصت سقیفه كار خود را پایان داده و ابوبكر را به خلافت انتخاب كردند و امام به هیچ وجه فرصتی نداشتند تا در سقیفه شركت كنند چرا كه اساساً مجالی به امام داده نشد؛ خصوصاً این كه تصمیم گرفته بودند با كسانی كه بیعت نمیكنند، برخورد شود.
بیم داشتن بر دین مردم
امام علیه السلام برای اساس اسلام و كلمهی توحید بیمناك بودند. اوضاع و شرایط جزیرة العرب در آن مقطع به قدری حساس بود كه هرگونه اقدام نسنجیده ممكن بود به نابودی اسلام و بازگشت كفر منجر شود. به خصوص بسیج شدن تمامی دشمنان اسلام، اعم از داخلی و خارجی با هرگونه بیتدبیری می توانست به پیروزیشان در نابودی اسلام منتهی گردد؛ چرا كه مسلمانان همچون گوسفندان باران خورده، در شب ظلمانی بودند كه در میان گرگان متجاوز قرار گرفته بودند.
در ذیل به برخی از این دشمنان اشاره میشود :
- منافقان مدینه
- اعراب اطراف مدینه كه به تصریح قرآن منافق بودند و در كفر و نفاق سرسختتر
- سیلمه ی كذاب و یاران او
- طلحه بن خویلد، تهمت زن و دروغ گو
- سجاح دختر حارث و اصحابش
- روم، كسری ها و قیصرها
در نتیجه امام علیه السلام در بین این دو خطر قرار گرفته بود و و طبیعی بود كه حق خویش را فدای حیات مسلمانان كند و آن چنان عمل كرد كه حق خویش در مورد خلافت حفظ شود و به گونهای احتجاج نمود كه به اتحاد مسلمانان لطمهای وارد نشود كه موجب بهره برداری دشمنان شود. لذا در خانه نشست تا او را به اجبار و بدون خونریزی از خانه خارج ساختند؛ چرا كه اگر خود به سوی آنها می رفت حجتش تمام نبود و شیعیانش هم برهانی نداشتند. آن حضرت بین حفظ دین و نگاه داری حقش در خلافت مسلمانان جمع نمود و از هرگونه اقدامی كه راه را برای دشمنان هموار سازد، اجتناب كرد.
آن حضرت در نامه ای كه به اهل مصر همراه مالك اشتر نوشتند، به این معنا تصریح فرمودند :
«اما بعد، خداوند سبحان محمد را مبعوث ساخت كه بیم دهندهی جهانیان و شاهد و پاسدار پیامبران باشد. پس آن گاه كه وی از جهان رخت بربست، مسلمانان به نزاع پرداختند. به خدا سوگند هرگز در قلبم خطور نمیكرد كه عرب این امر را پس از او، از اهل بیتش برگیرند و آن را از من بازدارند(ولی چنین كردند).
مشاهده كردم مردم برای بیعت با فلانی هجوم بردند؛ من دست كشیدم و دخالت نكردم تا آن كه دیدم گروهی از اسلام دست برداشته و مردم را به سوی نابود ساختن دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم دعوت می كنند. از این ترسیدم كه اگر اسلام و اهل آن را یاری نكنم (در حالی كه در آن شكاف و یا نابودی مشاهده میكنم) مصیبت آن، بزرگتر از نابودی حكومت برشما باشد؛ چرا كه حكومت و ولایت امت ناچیز است و چند روزی بیش دوام ندارد. همچون سراب و یا مانند ابر به زودی از بین میرود؛ لذا در آن حوادث به كمكشان قیام نمودم تا باطل از بین رفت و دین آرامش یافت».(نهج البلاغه / نامه ی 62)