مُشک هدایت
از خاک تو هنوز بوی مُشک هدایت میآید و عنبر تقوا! سرشت تو با آب رسالت آمیخته شده است.
آیههای صحیفه قرآن، با تو آنچنان صمیمی بودند که هرگز آیهای نمیخواندی جز آنکه در ژرفای دریاییاش، غوطهور شدی.
بیست و چند بهار شکوفه بر تو گذر کرده بود که مینشستی بر قدمگاه مسجد رسول نور و سیراب میکردی عطش فتوا را در کام ایمان آوردگان و این معجزه تو بود!
آواز تکبیر
ای اقیانوسِ هر پاسخ در گستره بیکرانه تشنگی!
تو از تبار بالا بلند سخاوتی. تاریکی شبها، با گامهای تو آرام میگرفت؛ وقتی آهسته راه میپیمودی و آبروی ایثار و دستگیری میشدی.
جاودانه باد خاطره آن نمازِ حضورِ عید که آسمان و دیوار و کوهها، با مردمان و مردمان با تو آواز تکبیر میدادند.
ای طنین شکوهمند حدیث سلسله الذهب! وقتی چشمهای حیران و دستهای ملتمس تو را طلب میکردند، پرده از روی کنار زدی، زبان گشودی و از قلعه مستحکم لا اله الّا اللّه، حماسهای سرودی.
زنده باد خاطره قلمها و مرکبها، وقتی زنجیره طلایی کلام تو را مکتوب کردند!