قرآن بخوان
11 مرداد 1390
آن گاه که درونخویش را از خود تهی یافتی و بیرون از خویش را خالی از خدا: قرآن بخوان.
آن گاه که در دریای خروشان زندگی در چنگال طوفان جهل و ترس اسیر شدی و ساحل صلاح و صلح، کشتی نجات و رهایی را آرزو کردی: قرآن بخوان.
آن گاه که عقلت احساست را به بند کشید و فکرت عشقت را قوه پیوستن به یزدان و نیروی عرفان را از دست دادی: قرآن بخوان.
آن گاه که در کوچه باغ های یاس، حیران و سرگردان نا امید و پریشان در جستجوی قطره ای آب، کشتزار خشک و قحطی زنده اندیشه ات را تسلی می دهی از دریای بیکران امیدلختی بر گیر:قرآنبخوان.
آن گاه که مرگ را ختم و معاد را هم پندار خودیافتی:قرآن بخوان.
آن گاه که غرور ،وجودت را گرفت و تفاخر شعورت را و ذلت خویش را عزت یافتی و نخوت خویش را همت : قرآن بخوان.
آن گاه که خودرا خدا یافتی یا خدا را جدا از خود و یکی بودن وشرک را توحید پنداشتی و شمع را خورشید :قرآن بخوان.
آن گاه که مرگ خود را دور دیدی و حیات خویش را جاوید یافتی و دنیا و آخرت را جدا از همو دنیاداری و بهشت را در کنار هم :قرآن بخوان.
آن گاه که از دوستی گسستی و بر مرکب سستی نشستی و به پستی پیوستی و در منجلاب تباهی رهایی راخواستی:قرآن بخوان.
آن گاه که نهایت سعادت را بودن و شهادت را نهایت حیات و ماندن را شرافت و رفتن را ضلالت و شدن راحماقت:قرآن بخوان.
آن گاه که از بیعت با تاریکیو غیبت نورخسته شدی:قرآن بخوان.
آن گاه که نسیان گریبانت را گرفت و عصیان دامنت را و معصیت خویش را معصومیت پنداشتی:قرآنبخوان.
آن گاه که گذشته را حسرت و حال را عسرت وآینده را حیرت احساس کردی شب قدر را بیاد بیاور :قرآنبخوان.
آن گاه که در دره های پستی وزبونی در جستجوی راهی بسوی قله انسانیت سنگستان را در می نوردیوهمچون اسیر زندانی دریچه ها را می جویی :قرآن بخوان.
آن گاه که در دلسیاه شب و در اعماق تاریک ظلمات در جستجوی نورو روشنی شمع وجودت از شورو التهاب میسوزد ودر آرزوی صبح وسپیدی افق امید را به نظاره فلق می نگری تا شاید طلوع فجر رادر نیمه شب تماشا کنی قرآن را باز کن تا در فلق برگ هایش در افق اندیشه ات فجر راببینی.
قرآن بخوان