غم تنهایی ؛ از دوری خدا
غم می آید،من هم سمت تو می آیم خدایا…
غم می رود،من نیز می روم
نمیدانم وجدانم را کجای این راه جا گذاشته ام؟؟!!!
این بار کفش هایم را دور می اندازم….
هرگز نمی روم…………………
خط امام (ره)
میرویم تا خط امام بماند.
خطی که از ابراهیم آغاز شد و در تداوم سرخ خویش با دستهای پاک محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) و علی (علیه السلام) به قلب پرشور امام امت رسید تا رنجبران زمین را از جور حکومت قابیلیان برهاند.
میرویم تا خطامام بماند.
خطی که تبلور قاطعیت بر علیه جباران، عصاره عصیان مستضعفان علیه مستکبران، فریاد همیشه مظلومان، راه پیروز محرومان است.
میرویم تا خط امام بماند.
خطی که رسالت گسستن زنجیرهای اسارت از دست و پای مغضوبین زمین را برعهده دارد.
میرویم تا خط امام بماند.
خطی که پیام قیام پیروزمند مستضعفان را بر تارک تاریخ خواهد داشت و پوزه کثیف جلادانرا سرانجام به خاک خواهد مالید.
میرویم تا خط امام بماند.
خطی که راه پیروز انقلاب کبیر اسلامی خلق دلاور ایران است و باید که حماسهی قیام را تا دوردستها بکشاند و نهال انقلاب را در دل خلقهای تحت ستم جهان بنشاند.
میرویم تا خط امام بماند.
خطی که با نفی هرگونه سازشکاری و ستمکاری، نوید نابودی سازشگران و ستمکاران را باخود همراه داشت.
میرویم تا خط امام بماند.
خطی که پاسداران خون رزمندگان دلیر و شهیدان به خون خفتهی امت قهرمان ایران است.
خطی که سرانجام شوم امپریالیسم و سلطه گران اجنبی را هم اکنون برقلهی عالم نمایان ساخته و دژ مستحکم توحید را در دور دستهای هر ستمکده برپا خواهد داشت.
میرویم تا خط امام بماند.
(شهید مهدی رجب بیگی)
قدم نورسیده آفتاب
قدوم نورسیده آفتاب را ملائک بیشمار، به تبریک آمدهاند و بر بام خانه دختر خورشید، بال میافشانند. از بهشتِ دامان بتول، بهاری سرزده است و خانه علی و زهرا، امروز، خانه تمام شادیها و دستافشانیهاست.
خدا، لبخند میزند این روز شگفت را و مرد تنهای نخلستانها، به نسل سبز این کودک میاندیشد. به نور ممتدی که سینه به سینه، تا قیامت خواهد رفت؛ «وَلَو کَرِهَ الْکافِرُون».
ذوالفقار تو آیه عدالت بود
یاران! به شکرانه نزول عشق از سحاب رحمت، سر به آستان دوست سایید و اجلال امیر حماسه به محفل خاکیان، خوشامد گویید.شکرا که آفتاب فتوّت از افق کعبه دمید و شبنم شرافت بر گلبرگ هستی نشست.همراز نبوت، آغوش احمد می کاود و محراب مسجد کوفه را.از کعبه تا بیت المعمور را با قلب شیعیان آذین بسته اند.
ولایت کل آمد و کل ولایت ظهور کرد.مولای ما با ولادت خویش کربلا را به ارمغان آورد و سمند حماسه را راهی میدان خلوص و مجاهدت نمود. شعف را به شیعه بخشید و گل تبسم را به رسول یار و فخر آفرینش اهدا کرد.بدر سخاوت تابید. هستی، دوباره بهار را تجربه کرد و بر شانه های خسته زمین، همای سعادت نشست و سایه سبز عدالت بر کویر تفتیده تاریخ، گسترده شد.جغرافیای مودت و محبت، ترسیم گردید.
صدف بیت الله الحرام، رخشان ترین گوهر کائنات را به خلقت عطا نمود. نکهت گل از مکه وزید و صاحب ذوالفقار، با وقار آمد. ساقی عطشناکان قسط با ساغر طهور معدلت، پای در حلقه دلخستگان نهاد و نوید سپیده وصل، انتشار یافت.دیده بگشایید که خورشید از خانه یار برآمد و بر آسمان و اهل زمین تابید. دل به شکوفه های امید بیارایید که امیر عدل و عاطفه، خرامان به مسند احسان و عنایت دلدار آمد.
یاور رسول، جان مصطفی، بشارت بهشت و نسیم احسان عرش و ولایت مطلق و آیت کرامت نازل شد.
گرده روزگار، بار اندوه بر زمین نهاد و باغ بلیغ احساس، سرشار از عطر نرگس و یاس به تماشای دست افشانی گل ها و غزلخوانی عندلیبان نشست. شبنم شوق بر رخسار نسترن چکید و باران ستاره، ساحت صبح را مصفا نمود و کرانه نور را امواج دریای سُرور، سرشار از نمناکی طراوت کرد. حُسن یوسف و اعجاز مسیح و بیضای کلیم و سطوت خلیل و رحمت احمد، جلوه مکرر یافت.ای عاشقان و مستغفران در اسحار و معتکفان درگاه یار! سجاده سپاس بگسترانید و نماز نیاز ادا کنید و یا علی گویان به استقبال بهار ایمان بیایید و بذر رجاء در مزرع سبز رجب بیفشانید و با مقیمان مقام قدس، همنوا شوید و دل در دست مهرآگین مولا به ودیعت سپارید، که آنک صلای سرخوشان باده پرست است فنای در فتوت حیدر و بقا بر ولای ساقی کوثر.چه خجسته صباحی است زادروز رادمرد میدان عباد؛ آنگاه که از آسمان، فلق می بارد و از هور، سپیده می تراود. امروز در پیاله لاله به ناز، نور ناب می ریزند. غنچه دل به عشوه با شبنم شوق، رخسار می آراید. امیر غدیر و مولای خداجویان، چونان آیات عشق بر کعبه نازل شد. توحید و ولایت و نور در خانه یار به هم برآمدند و به زیارت علی نایل شدند. کعبه، گلدان زیباترین یاس هستی گردید. بهار در گستره زمین و آیینه در عرصه آسمان گسترد. سپاه سپیده، طلوع طلعت مهر را به نظاره نشست.
شب آخر
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ ﴿١﴾ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ ﴿٢﴾ إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الأبْتَرُ ﴿٣﴾
این شبها علی بر بالین فاطمه می نشیند
بغض می کند از اینکه امشب شاید شب آخر باشد
بغض می کند از کبودی ماه
علی تا صبح نمی خوابد
با هر گردش فاطمه در بستر هزار بار میمیرد
می گوید فاطمه جان، ببین می توانی بمانی ؛ بمان!
پس چه شد با علی همسفر ماندنت؟
دری بساز برایم ز چوب های نسوز
دری که دیرتر آتش بگیرد ای نجار
دری به عرض من و جبرئیل و یک تابوت
دری به طول قد و قامت خم عمار
در انتها ، سر هر میخ تیز را کج کن
مهم تر از همه این است؟! خاطرت بسپار یا زهرا (س)