مهربانترين مادر دنيا
نخستین ستاره ای بودی که در عرش به خورشید نبوت رسیدی؛ ستاره ای نیلی به رنگ جراحت آسمان و زخم زمان. ای ام ابیها! ای مهربان ترین مادر، حبیبه حق و شفیعه ی حشر، پدر و مادرم فدای دست های مهربانت باد. تو محور آسمان ایثاری و اولین علت خلقت. ای مادر رسالت و همتای ولایت؛ به روزهایی می اندیشیم که پس از واقعه ی عظیم غدیر، همراه با حسنین به خانه های اهل مدینه می رفتی و با بیان وحیانی خویش حجت الهی را بر غافلان، تمام می کردی و بدین سان از آغاز، حمایت از ولایت، سرلوحه خصایل آسمانی ات بود.
غبار غم از سیمای زیبای علی می زدودی و بر زخم های فزون از ستاره ی پیکرش که نشان از رزم با باطل داشت، مرهم می نهادی. فتوحات مولا، رهین مهربانی توست. هنوز خطابه های رسایت سراج راه مجاهدان است و بر آفاق تاریخ می تابد. پاره تن رسول یار بودی و یگانه یاور یکتا ،امیر عاشقان. تلألؤ ذوالفقارعلی، وامدار عزم و عزت تو بود. آنگاه که بر بی بصیرتان و دنیا پرستان غضب می کردی، غضبناکی آفریدگار قادر، آشکار می شد. رضای تو رضای حق بود و با خرسندی ات، تمامت اهل عرش و ساکنان قدس، قرین شعف می شدند.يا زهرا (س) در ايام شهادتت دلهايمان را به سوي بقيع پر داده ايم…
«خبری در راه است»
«در کوچه باد میآید، این ابتدای ویرانی است…».خبری در راه است؛ خبری عظیم و واقعهای هولناک. بادی که میوزد، آبستن عزای بزرگی است که خواهد رسید. بادی که در کوچه سرگردان است، به زودی به توفان بدل خواهد شد؛ توفانی که تنها خانه تو را به لرزه درمیآورد، توفانی که تنها قصد ویرانی کلبه عشق را دارد؛ کلبه حقیقت، کلبه وحی و توحید. کاش پنجرهها از این توفان نلرزند! کاش در خانه را به روی این زلزله ناگهان باز نکنى! کاش پشت در نایستى! کاش آشیانهات را شعلههای کینه در کام نگیرند!
روز میلاد صبر
امروز، روز میلاد زیبایی صبر است؛ روز تولد ستارگان پایداری در آسمان دلِ دختر علی علیهالسلام .
زینب علیهاالسلام ، زیبایی را صبورانه تفسیر میکند. کافی است چندی در دیدگان دختر امیر علیهالسلام بنشینم؛ آنوقت، طوماری از دردهای جانکاه و جوانیکُش، از برابرمان رد میشود و کارنامهای از رنج اما با تزیین به رنگ و صبغه خدایی، بر ما گشوده میشود.
زینب؛ از جنس پروانههای شمع ولایت بود
پروانهها را دیدهاید که چه ظریف و سبک، بال میزنند و چه بیپروا و کودکانه به هر سو میدوند؟ زینب، دختر زهرا، از جنس پروانههای شمع ولایت بود. وقتی پنج ساله بود، با عروج روحِ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ، تا عرش رفت و برگشت.
شاید روز رفتن پدربزرگ، اولین روزهای زینب بود که به سرزمین شگفتِ مصایب، گام میگشود.
ایام میرفت و روزها به سَحَر میرسید و دختر پایداری و نشانه خستگیناپذیری، به مقام مقاومتهای بزرگ و بزرگتر، نزدیک میشد.
خدا خواسته بود که نردبان تعالی زینب از پلههای دشواری و محنت ساخته شود تا او را به آن آخرین رتبه و آن واپسین مرتبه واصل کند.
در گوش زینبِ کمسال، خروش خطابههای فاطمه علیهاالسلام چهها میکرد؟ فقط خدا میداند و زینب. دخترِ شکوهِ امواجِ توفانی، همه عزت را آموخته بود؛ از درسهای مکتب علی تا بستر شکوههای پرشکوهِ مادر در زمانه سایه - مردها، جز مردانگی ندید.
زینب، تلألؤ صبر و سکوت است، اما حرف تکلیف و روشنگری و غیرتِ تبارِ نبوی و ولایی که به میان آید، خطبههای فصیح و بلیغ میخواند و صاعقه میافکند.
امروز، روز میلاد ناموارهِ برتریهاست؛ روز میلاد مادرِ همه پروانههایی است که عشق به شمع ولایت و پاسداری از حصارهای دیانت، بیتابشان کرده است.
در کنار نام زینب، نام شکوهمند زن مسلمان و بیدار است که سوسو میزند.
زادروزش مبارک باد!
وجود آسمانی ...
تو از بهار آمدی ،
به انتظار کوچههای منتظر رقم زده،
تو آمدی و با ظهور نور تو ،
شب سیاه و تیره رفت.
نشست پای دیدنت، به چشم تار و خیره رفت.
تو آمدی ستارگان،
دوباره جان گرفته و شهابها جوان شدند.
در آسمان،
هزار اتفاق تازه شد ز تو پدید،
چو یاس شد همه جهان
سپید گشت،
ای امید،
تو که قدم به کهکشان ما زدی،
هوای تازهای دمید.
دم از صفای ما زدی،
بهشت شد وجود ما،
شفا گرفت روح ما،
خراب شد امارت نشسته بر خرابهها،
فرو نشست آتش و شرارهها و کینهها،
شکسته شد تمام بت خزانهها،
برآمدند جوانهها،
سرودها، ترانهها،
چه عاشقانه آمدی.
چه عارفانه در دیار خاکیان قدم زدی.
هنوز در خیال تو،
به این خیال ماندهام،
چه منتی به ما نهادهای، همیشه جاودان
که با وجود آسمانیت بر این زمینیان،
تو سر زدی …
واقعه جانگداز
امروز به یاد سبط اکبر رسول خدا، امام حسن مجتبی علیهالسلام و آن همه مصیبت و اندوه و درد و رنج و مظلومیت جانکاه، چشمان تمامی دوستدارانِ حتّی و عاشقان معنویّت و شیفتگان ولایت علوی میگرید. در آخرین روزهای ماه صفر واقعه جانگداز شهادتش، طراوت و شادابی همه بوستانهای جهان را به خزان کشید. شقایق با داغ از زمین میروید و لاله، رنگِ خون مطهر او را بر چهره دارد. بنفشه از اندوه او سر به گریبان است و چشم نرگس به یاد او نگران است. اگر ابر میبارد غربت او را میگرید و اگر رعد میغرّد، حماسههای حیات جاودانه او را فریاد میزند. هر صخره استوار نشان از عزم راسخ او دارد و هر قلّه سترگِ کوهسار از همّت بلند او سخن میگوید.