امشب قلمم مینویسدولی دست ودلم میلرزد
امشب قلمم مینویسدولی دست ودلم میلرزد
ضربان قلبم به تب وتاب افتاده
حال وهوای بقیع دوباره رخنه کرده در وجودم
هی با خودم میگویم بقیع به این زیبایی |پس من کی دستم به انجا میرسد
اگر بحث لیاقت باشد تا اخر عمر که هیچ ان دنیاهم به محضرشان نمیرسیم!!!!!!!!!
.
.
.
.
.
.|پدر امد سکوت
||پسرش امد صلح
پسر دیگرش امده تا حماسه بسازد وای بر من که……..
امدند وامدند یکی |پس از دیگری
تا رسید به مولایمان .
مولا میترسم دستم میلرزد ازاینکه چیزی بنویسم که از هوای مظلومیت اجدادت کم کند یااصلادروغ بگویم میترسم.
مولا دستم بگیر بگذار به جای حرف زدن ونوشتن
قدمی بگذارم
لااقل یا علی بگویم
مولا اگر امروز اینجایم میدانم که دستم را گرفت ای
|پس اشتباه مرا به بزرگی خودت ببخش
ودستم را رها نکن که میمیرم.
یک یا علی
اگر بخواهیم
می شود و می توانیم
آری
می شود
و می توانیم
هر چه که بخواهیم
انجام دهیم
توانمندی اش را داریم
ای کاش
همیشه این توانمندی را
در راه خدا
صرف کنیم
و کارهایمان را
فقط برای او انجام دهیم
البته این خواستن ها
باید در مسیری باشد
که رضایت خالق باشد
بخواهیم گناه نکنیم
می شود گناه نکنیم
می توانیم گناه نکنیم
آری می شود و می توانیم
به سراغ رذائل نرویم
و به خدا نزدیک تر شویم
فقط یک یا علی می خواهد
بگوییم یا علی و
و کار را شروع کنیم
برای نزدیکی به خداوند
و دوری از گناه
مطمئن مطمئن باشیم
با ترک گناه و نزدیکی به خدا
زندگی متن بهتر از
آن چیزی که الان هست
خواهد شد
بگو یا علی
تا به جنگ نفس و شیطان برویم
که آینده شیرین و خوبی
در انتظارمان است
دل نوشته : مظلوم شهر نامردان.
سلام چراغ روزها و شبهای مدینه.
سلام سید جوانان اهل بهشت.
مدینه بیقرار روزهایی است که چشمانت را به این جهان گشودی و خورشیدی شدی بر تاریکای این عالم.
کوچههای مدینه هر روز بیقرار شبها و روزهایی هستند که مجتبای آل رسول در دامان علی مرتضی و فاطمه زهرا شادمانی را به خاندان آل الله آورده بود. شبها و روزهایی که رسول مهربانی هم گویی جوانتر و خوشحال تر شده بود.
ای مرد روزهای سخت.
در فتنهها این تو بودی که دل دشمن را از استواری گامهای فتنه شکنت به لرزه درمیآوردی.
شتر جمل به دستِ مرتضایی تو به زانو نشست و فتنه جمل در عظمت ضربت تو درهم شکست.
مظلوم شهر نامردان.
چقدر غریب بودی میان مردمانی که به عدد انگشتان دست یاور تو نبودند. و غریبتر میان یارانت که آنان نیز تورا خوارکننده مسلمین میخواندند.
زندگی با زنی که زهر بر کام تو ریخت طعمی تلخ بر کامت نهاد اما تو زیباترین صبور و حُسن همهی مجتباهای عالم بودی.
امامت مردمان نااهلی که نه روی خوش داشتند و نه کلام خوش چه بر دلت نهاد؟
از عظمت و شکوه تو همین بس که سالار و علمدار سپاهت حسین علیه السلام است.
تو امام و رهبری بودی برای آنکه خود امامت تمامی عاشقان زمین را به دست گرفته است.
تو امام عشق بودی ای زیباترین یوسف زهرا(س).
چراغ شبهای مدینه، روشنای دل زینب و یادگاران کربلا.
تو که چراغ شبهای مدینه بودی و ستارهی اسمان بیفروغ آن، چه غریبانه کنار جدت قرار گرفتی.
ای آقای زیباییها!
تو که بودی که از داغِ نبودت، حسین علیهالسلام اشک در چشمانش حلقه زد و گفت:
برادرم! غارت خیمهها و گوشوارهها را به یاد میآورم اما حسین آن موقع غارتزده نیست. غارت زده کنون است که تورا از دست میدهم حسن جان.
روزهای اخر از داغ کربلا گفتی و نیزههای پیکرت گواهِ کربلایی بودنت شد.
ای بهترین عالم! ای حسن مجتبی!
تورا کریم اهل بیت میخوانند. راست هم میگویند تو کریم اهل بیتی.
نه فقط گرسنگان را نان و غذا میدادی و به سائلان از مال خود میبخشیدی.
تو به همهی خوبان عالم و به همهی سروران اهل بهشت هم کریمی.
مزار خاکیت، آسمان بیفروغ بقیع، شبهای بدون زائر و روضهخوانت نشان از کرامتِ توست به سید و سالار شهیدان.
شاید!
شاید این فروغ آسمان کربلا و هیاهوی مردمان کربلایی و گنبد و بارگاه دلربای برادر هم…….دست کریم تو را به یادمان بیاورد.
کریم شهر مدینه.
گویی هزاران چراغ سعودی توحید است و یک چراغ بر بالای مزار غریبت برای ما شرک….
اما
تورا از همهی آقایان عالم نیز بیشتر دوست داریم که تو کریم آل الله و حسن مجتبا و یوسف زهرایی.
آقای دل من.
آغاز دلدادگیم؛ آغاز عاشقیم، روز ولادتت بر من و بر همه عاشقانت مبارک.
خوب ببين
زندگی بافتن یک قالیست
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده
تو در این بین فقط می بافی
نقشه را خوب ببین
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند!
درد دل با خدا2
گفتم: خستهام.
گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله
.:: از رحمت خدا نا امید نشید (زمر/53) ::.
گفتم: هیشکی نمیدونه تو دلم چی میگذره.
گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه
.:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.
گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم.
گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید
.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم (ق/16) ::.
گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!
گفتی: فاذکرونی اذکرکم
.:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا
.:: تو چه میدونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::.
گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟
گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الل
.:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109) ::.
اگر گاهي تنها شدي و دلت گرفت ، يادي از مهدي (عج) فاطمه (س) كن كه او تنها تر و دل گرفته تر از توست …