امشب قلمم مینویسدولی دست ودلم میلرزد
31 تیر 1393
امشب قلمم مینویسدولی دست ودلم میلرزد
ضربان قلبم به تب وتاب افتاده
حال وهوای بقیع دوباره رخنه کرده در وجودم
هی با خودم میگویم بقیع به این زیبایی |پس من کی دستم به انجا میرسد
اگر بحث لیاقت باشد تا اخر عمر که هیچ ان دنیاهم به محضرشان نمیرسیم!!!!!!!!!
.
.
.
.
.
.|پدر امد سکوت
||پسرش امد صلح
پسر دیگرش امده تا حماسه بسازد وای بر من که……..
امدند وامدند یکی |پس از دیگری
تا رسید به مولایمان .
مولا میترسم دستم میلرزد ازاینکه چیزی بنویسم که از هوای مظلومیت اجدادت کم کند یااصلادروغ بگویم میترسم.
مولا دستم بگیر بگذار به جای حرف زدن ونوشتن
قدمی بگذارم
لااقل یا علی بگویم
مولا اگر امروز اینجایم میدانم که دستم را گرفت ای
|پس اشتباه مرا به بزرگی خودت ببخش
ودستم را رها نکن که میمیرم.