حج ولایت و عشق
چه اضطرابى دامن زمین را فرا مىگیرد، آنگاه که دلش مزار امامى میشود. گویى در آن هنگام، دست و پایش میلرزد! زمین از اینکه باید گوهرى را در میان بگیرد، بسیار ناخشنود است. اکنون زمین چه شرمسار است که تنها بیست و پنج بهار، او را مهمان خوانش دیده بود؛ او که جواد بود و جود، قطرهاى از پیشانى بلندش؛ تقى بود و پرهیزکارى، سطرى از صحیفه وجودش.
او که در همان خردسالى امام شد و در نوجوانى، رهگشاى گره هاى فکرى. که بىدرنگ، دشوارترین پرسش را پاسخ می گفت و خبر از اتصال خویش به دریاى علم الهى مىداد.
براى هروله از «مروه» دلت تا «صفاى» کاظمین، راهى نیست. در این حج ولایت و عشق همیشه در «سعى» باش؛ که بى «سعى» نمىتوان به «صفاى» جمال معصوم علیهمالسلام رسید.
سلام بر جوادالائمه علیهالسلام
تنها «بیست و پنج» سال بود که نسیم «هل اتى» میوزید و نهرهایى که از سرچشمه «طه» سیراب میشود، جارى بود. و چه زود، این نسیم از وزیدن افتاد و این عطر دلنواز، دامن برچید! اما، نه… چشم دلت را باز کن و ببین! هنوز آن نسیم در حال وزیدن است و این شمیم روحبخش به مشام میرسد.
سلام بر تو اى جوادالائمه علیهالسلام و بر آن بارگاه خدایىات که تا دامنه قیامت، چشمنواز همه از رهرسیدگانِ خسته خواهد بود!