ايمان منجي جهان فردا
02 خرداد 1391
تحولات را كه اين روزها در كره زمين روي مي دهد از نظرگاه هاي مختلفي تحليل كرده اند ، اما هيچ يك از اين تحليل ها نتوانسته است از سيطره القائات تبليغات منتشر در «امپراتوري ارتباطات» خارج شود . امپراتوري ارتباطات همان سرزمين اعتباري است كه آقاي ملك لو هان آن را «دهكده جهاني» خوانده است؛ تعبيري فريب كارانه كه ماهيت اين امپراتوري را پوشيده مي دارد. «امپراتوري ارتباطات» فضايي است كه يكپارچه كه وسايل ارتباط جمعي ساخته اند.ساكنان اين امپراتوري كه تقريبآ سراسر كره زمين را پوشانده است بي آنكه خود بدانند تحت سيطره حاكميت واحدي هستند كه از طريق وسايل ارتباط جمعي برقرار گشته است. تعبيراتي چون «امپراتوري ارتباطات» و يا «دهكده جهاني» اگر چه ممكن است مبالغه آميز به نظر آيند، اما اشاره به حقيقتي دارند كه غفلت از آن مي تواند از مبالغه اي كه در اين تعابير وجود دارد بسيار خطرناك تر باشد . من هم مي پذيرم كه تعبير «دهكده جهاني» در عين آنكه اشاره به جهاني بودن ارتباطات دارد مخاطبان خويش را نيز دچار اين ياس مي سازد كه «هيچ چيز از چشم كدخدا پنهان نمي ماند»، حال آنكه «كدخدا» ، يا آن ابو الهولي كه بر اين دهكده جهاني حكم مي راند ، پيش از آنكه قدرتمند باشد هراسناك است و پيش از آنكه قدرت نمايي كند درباره قدرت خويش سخن پراكني مي كند و مردمانرا مي ترساند. اما در عين حال ، غفلت از اين معنا كه كره زمين باتكنو لوژي ارتباطات به يك مجوعه به هم پيوسته تبديل گشته خطرناك تر است از آنكه هول كدخدا در دلمان رخنه كند. دشمن را نبايد دست كم گرفت ، علي الخصوص اين ابوالهول را كه خود شيطان اكبر است. «ابوالهول» تعبير بسيار خوبي است براي اين شيطاني كه تحقق تاريخي يافته و حاكميت خويش را بر ترس و وحشت مردمان از قدرت خويش بنا كرده است . اما در اينكه فضايي به هم پيوسته از ارتباطات با يك هويتي واحد وجود دارد كه انسانهاي سراسر كره زمين را اسير «نظام ارزشي» واحدي ساخته است ترديدي وجود ندارد. نمونه اش همين تعابيري است كه عموم ما پذيرفته ايم؛ «جهان سوم»، «كشورهاي پيشرفته» و در مقابل آن كشورهاي «عقب مانده» و يا «عقب نگه داشته شده» ، «توسعه يافتگي» ويا «توسعه نيافتگي» ….تعابيري از اين قبيل بسازند ، اما من به همين دو سه نمونه اكتفا كرده ام تا از اصل مبحث باز نمانيم ، در عين آنكه اين شواهد مثال خواهند توانست مرا در ادامه سخن ياري دهند. ما با پذيرش خود به عنوان كشور «عقب افتاده» و پذيرش غرب به عنوان «پيشرفته» چه چيزي را پذيرفته ايم؟ تنيجه طبيعي پذيرش اين تعابير آن است كه هم خود را يكسره در اين جهت قرار دهيم كه اين « عقب ماندگي» را جبران كنيم. اينكه ما موفق شويم و يا نشويم تغييري در اصل مطلب نخواهد داد و اصل مطلب اين است كه مگر «پيش» و «پس» كجاست كه آنها «پيش» رفته باشند و ما «پس» مانده؟ اگر پيش آنجاست كه غربي ها رسيده اند، صد سال سياه مي خواهم كه به آنجا نرسيم و اگر «پس» اينجاست كه ما اكنون قرار داريم ، چه بهتر كه در همين جا بمانيم. پذيرش همين يك معنا در سراسر كره زمين كافي است براي آنكه هيچ انقلابي ايجاد نشود ،چرا كه اگر «غايت انقلاب» در نهايت همان است كه غربي ها به آن دست يافته اند، ديگر چه انقلابي؟ فقط مي ماند آنكه مردمان كشورهاي عقب مانده همچون دانشجويان چيني به خيابان بريزند و از دولت هاي خويش بخواهند كه هر چه زودتر آمريكايي شوند و به كشورهاي «پيشرفته» ملحق گردند! پس مي بينيد كه آن تعبير «دهكده جهاني» چندان هم بي معنا نيست. مگر ما اين «ارزش» ها را نپذيرفته ايم و در راديو و تلويزيون و محاورات روزمره و خطابه هاي ژورناليستي به انها تفوه نمي كنيم؟ وقتي ما كه هسته جوشان انقلاب معنوي در جهان امروز هستيم نتوانسته ايم دريابيم كه با قبول اين معاني چه غايتي را پذيرفته ايم ، واي بر احوال ديگران از مردمان الجزاير و عراق و ليبي و سوريه و اردن….پاكستان و افغانستان! ما با قبول اين تعبير ، پذيرفته ايم كه «پيشرفت همان است كه براي آنان رخ داده . فلذا نبايد به خشم بياييم از آنكه ما را «مرتجع و واپس گرا» بخوانند . آنها هم با همين نگاه به جهان مي نگرند كه خود را پيشرفته مي دانند و ما را پس مانده، و از اينجا نتيجه مي گيرند كه هر تحولي اگر در جهت دستيابي به «توسعه يافتگي» باشد «رشد» است و اگر نه، واپس گرايي و ارتجاع . و مگر غايت انقلاب اسلامي چه بود؟ توسعه يافتگي؟ رشد اقتصادي؟ حصول دموكراسي؟ اين تعبير را فقط براي نمونه به ميان آوردم و اگرنه ، تعبيراتي از اين قبيل به صورت غير قابل انتظاري زبان ما را بيمار كرده است. بيماري زبان را دست كم نگيريم ؛ بيماري زبان يعني بيماري ادب و فرهنگ، يعني بيماري تفكر و تعقل، يعني سرگشتگي و گم گشتگي و انحراف تاريخي در مسير و مصير. ما بايد در اطراف تمامي تعابيري كه در زبانمان وارد شده است تامل كنيم و نبايد كه اين تعبير «دهكده جهاني» را نيز بپذيريم . كدخداي اين دهكده كه همان ابوالهول يا شيطان اكبر است ما را به همزيستي مسالمت آميز مي خواند تا خود بر اريكه قدرت بماند. او جرات چون و چرا كه كردن درباره ارزش هاي مقبول و مشهور اين دهكده جهاني را نيز از ما مي گيرد تا ما هرگز به ضرورت انقلاب نرسيم و اگر هم كه انقلاب كرديم ، با اختيار «توسعه يافتگي» به مثابه غايت الغايات انقلاب ، ناچار بار ديگر كشكول گدايي پيش كدخدا دراز كنيم تا به ما تكنو لوژي لازم براي استحصال اين آرزو را اعطا كند. شبكه هاي گسترده «امپراتوري ارتباطات» در جهت حفظ وضع موجود و استمرار آن با هر جنگ و انقلابي مخالفت مي ورزند، اما در مواقع لزوم، اگر ابوالهول _ امپراتور جهان وهم ترس _ بخواهد كه دولتي همچون اسرائيل را در كشور فلسطين تشكيل دهد ، چشم اغماض بر جنگ مي بندد تا اسرائيل مستقر شود و آنگاه ديگر….. با بنجنبيم و عليه اسرائيل متحد شويم و فلسطين را از او پس بگيريم ، ده ها سال مي گذرد. پس همه هم آنها مصروف حفظ وضع موجود است و استمرار آن ، نداي «صلح ، صلح» براي همين است كه ما بشنويم، نه اسرائيل. آزادي هم «چماقي» است كه بر سرما ساخته اند ، اگر نه هرگاه كه منافع ابوالهول در خطر افتد ، حكم سانسور اخبار در سراسر امپراتوري ارتباطات به اجرا در مي آيد و اگر تظاهراتي عليه جنگ خليج فارس بر پا شود ، پليس ها به خيابان ها مي ريزند و صدها نفر را دستگير مي كنند ، همراه با ضرب و جرح. و شكنجه گاه هاي اسرائيل روي زندان هاي المعتصم و المتوكل…. را سفيد كرده اند، اما نطق از كسي در نمي آيد و در عوض ، گاليندوپل راه به ايران مي آيد. اما با اين همه ، در امپراتوري ارتباطات اگر فقط اخبار وارونه مي شدند در برابر وارونگي ارزش ها چيزي نبود ، اما مهم ان است كه ما را هم رفته رفته به قبول «قواعد جهاني بازي در اين دهكده ارتباطات » وا مي دارند. تحولاتي كه اين روزها در كره زمين روي مي دهد نويد عصر ديگري را مي دهد كه در آن ابوالهول از اريكه قدرت به زير خواهد افتاد و غرب از هم فرو خواهد پاشيد و تمدني ديگر ، نه از شرق و نه از غرب ، كه از خاورميانه بر خواهد خاست.همين كه دهكده جهاني آقاي مك لوهان انكار شود و «وضع موجود» در خطر افتد به منفعت همه انقلابيوني است كه عصر ديگري را انتظار مي كشند. و مردم جهان هم اگر ترس از مرگ و عدم آرامش بر تفكر اتشان سايه نمي انداخت، در مي يافتند كه چقدر از وضع موجود خسته اند. كره زمين خسته است . بشر بعد از قرن ها زمين گرايي و خود پرستي احساس مي كند كه نيازمند عالم معنا است . او اين عالم را در درون خويش باز خواهد يافت و به آن باز خواهد گشت، اما نه «بي رنج» بلكه «با رنجي بسيار» اين دوران رنج اكنون سر رسيده است. آنچه را كه گفتم به حساب حمايت از جبهه مقابل نيروهاي چند مليتي نگذاريد. جنگ هاي مردمان جهان با يكديگر اگر «جهاد مقدس ديني» نباشد، لا جرم مبتني بر «قدرت طلبي» است و جنگ خليج فارس نيز از اين نوع دوم است. اما اگر ضرورت ايجاد تحولاتي اساسي را متناسب با اين رويكرد ديگرباره بشر به دين و دينداري احساس كرده باشيم، بايد بدانيم كه تحول بدون جنگ ممكن نيست. به نظر مي رسد كه تحولات جهاني در جهت ايجاد يك جبهه متحد اسلامي عليه اسرائيل براي تحرير فلسطين سير مي كند و علت اينكه تحليل اين وضع حول محوري كه عنوان شد چندان ساده نيست ان است كه در مقابل آمريكا و نيروهاي چند ملتي كه مظهر شيطان اكبر هستند ،«حق غير ممزوج به باطل» قرار نگرفته است و اگر نه، هيچ بماني حق نداشت در پيوستن به جبهه حق ترديدي به خود راه دهد و تعلل ورزد. صدام حسين در اشغال كويت محق نيست، اما از آن سو ، علت لشكركشي غرب با تمام قوا نيز آن است كه كسي از اين پس جرات نكند كه قواعد بازي دهكده جهاني را انكار كند و در مقابل كدخدا شاخ و شانه بكشد . و انصافآ اين اشغالگر بي مبالات هم از معدود كساني است كه جرات دارد در يك چنين جهاني رو در روي غرب قلدرماب قداره بايستد و با او بر سر قدرت بجنگند. من جنگ طلب نيستم ، اما مي دانم كه زندگي بشر در طول تاريخ بدون جنگ فراز و فرودي نخواهد داشت و تحولي در آن روي نخواهد كرد، چنان كه در همين قرن، جهان دو جنگ بين المللي و چند جنگ طولاني به خود ديده است و تظاهرات مردم اروپا و آمريكا عليه جنگ نيز بيش تر بدان سبب است كه آنها جنگ را مي شناسند و از عواقب آن باخبرند ، اگر چه باز هم تلويحآ بر اين معنا اشعار دارند كه اگر جنگ هاي بين المللي اول و دوم نبودند ، انقلاب صنعتي اين سان كه امروز به بار نشسته است تحقق نمي يافت. جهان فردا ديگر از آن غرب نيست و همه تحولات حكايتگر همين حقيقت هستند ، و غرب نيز با اين لشكركشي مي خواهد بر اين تصور يكسره خط بطلان بكشد. در اين جنگ چه غرب پيروز شود و چه صدام حسين، تقدير تاريخي بشر در اين عصر جديد همان است كه گفته شد. آمريكا و اروپا بعد از دو قرن روشنفكري و يك قرن توسعه صنعتي به همان عاقبتي دچار آمده اند كه همه تمدن ها در طول تاريخ. اگر اين هياهوي قدرت از بين برود، خلا وجود آن را چگونه بايد پر كرد؟ به نظر مي رسد كه پيش از اضمحلال و فروپاشي كامل، با رويكرد ديگر باره انسان به عالم معنا خلا دروني بشر كه ناشي از بي ايماني است پر خواهد شد و «اثبات» جاي «انكار» خواهد نشست. «ايمان» منجي جهان فرداست چنان كه منجي ايران شد و انقلاب اسلامي را به سرچشمه جوشان انقلاب معنوي وديني در سراسر جهان مبدل كرد.
منبع: کتاب آغازي بر يک پايان