آیا دام های شیطان را می دانید ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
علامه طباطبایی در جلد ۸ تفسیر المیزان، ذیل آیه ی ۲۵ سوره ی اعراف داستان شگفت انگیزی نقل می کند:
ماجراى شگفت انگیز گفتگوى حضرت یحیى علیه السلام با ابلیس
در کتاب مجالس ابن الشیخ از حضرت رضا (علیه السلام ) از پدران بزرگوارش نقل شده که فرموده اند:
ابلیس از زمان آدم تا زمان حضرت مسیح (علیه السلام ) به سراغ انبیا (علیهم السلام ) مى آمد و با آنان به گفتگو مى پرداخت، و از ایشان پرسش مى نمود، و با هیچکدام به قدر حضرت یحیى مأنوس نبود.
روزى یحیى بن زکریا به وى گفت: اى ابامره (نامش حارث و کنیه اش ابو مرّه بود، از آن روزی که معصیت خدا را کرد، خدا او را ابلیس نامید.) مرا به تو حاجتى است،
گفت تو بزرگتر از آنى که از من چیزى بخواهى و تو را رد کنم، مطمئن باش که هر چه بخواهى دست رد به سینه ات نمى زنم.
یحیى گفت: دلم مى خواهد دام هایى را که با آن بنى نوع بشر را صید مى کنى به من نشان دهى.
ابلیس گفت : با کمال افتخار اطاعت مى کنم، و فردا آنها را به نظرت مى رسانم.
صبح فرداى آن روز یحیى (علیه السلام ) در خانه خود نشست و در انتظار وعده ابلیس بود، و در خانه را محکم به روى خود بسته بود که ناگاه ابلیس از سوراخى که در خانه او بود در آمد و در برابرش قرار گرفت.
یحیى دید که ابلیس از صورت، میمون و از بدن، خوک است، شکاف چشمها و لبهایش بر خلاف معمول از بالا به پایین و فواصل دندانهایش زیاد و استخوان فک بالا و پایین او به هم چسبیده است، و دید که چهار دست دارد، دو دست در سینه و دو دست در شانه، قوزک پاهایش در جلو و انگشتان آن در عقب است، قبایى بر تن و کمربندى بر کمر دارد که تارهاى آن رنگارنگ است، و در دست او زنگى بزرگ و بر سرش کلاهخودى است که آهنى شبیه به قلاب از آن آویزان است.
یحیى (علیه السلام ) پس از تماشاى این منظره پرسید: این کمربند چیست که بر کمر دارى ؟
گفت: این کیش مجوسیت است که من خود آن را درست کرده و در نظر مجوسیان زینتش دادم.
پرسید چرا تارهاى آن رنگارنگ است ؟ گفت این رنگها انواع آرایش زنان است، زنان خود را به انواع مختلفى مى آرایند تا یکى از آن انواع با رنگ و جلوه طبیعى شان جور آید، آن وقت است که فریبندگى خاصى به خود مى گیرند و من مردم را با آن جلوه فریب مى دهم.
پرسید این زنگ چیست که به دست گرفته اى ؟
گفت: این مجمع تمامى لذات از قبیل طنبور، چنگ، ساز، طبل، نى و سرنا است، مردم در مجلس شراب حاضر مى شوند و شراب هم مى خورند ولى آنطور که باید لذت نمى برند، من این زنگ را در بین آنان به حرکت در مى آورم، به محض اینکه صدایش بگوش شان خورد شرم از آنان زایل گشته یکى به رقص در مى آید و یکى چغانه مى زند و یکى جامه مى درد.
پرسید چه چیز بیشتر خشنودى تو را فراهم مى کند؟
گفت: زنان بهترین تله و دام من هستند، وقتى ببینم پارسایان زیاد مرا لعنت مى کنند دست بدامن زنان مى شوم و از راه غریزه جنسى کارشان را ساخته به همین وسیله خاطر خود را آسوده مى سازم.
پرسید: این کلاهخود چیست که بر سر نهاده اى ؟ گفت با این کلاه، خود را از شر نفرین مؤ منین حفظ مى کنم. پرسید این آهن چیست که در کلاهخود تو مى بینم ؟ گفت با این دلهاى صالحین را زیر و رو مى کنم.
در اینجا یحیى به یاد خود افتاد و پرسید آیا تاکنون هیچ به من دست یافته اى ؟
گفت: نه و لیکن در تو خصلتى است که من آن را دوست دارم،
پرسید آن کدام است ؟
گفت: تو مرد پر خورى هستى و وقتى که افطار مى کنى سنگین مى شوى، و همین سنگینى تو را مقدارى از نماز و شب زنده دارى باز مى دارد، و من به همین خوشحال مى شوم.
یحیى گفت حال که چنین است من هم با خدا عهد مى بندم تا چندى که زنده ام هیچ وقت خود را از طعام سیر نکنم.
ابلیس گفت: من نیز با خدا عهد مى بندم تا چندى که زنده ام نسبت به احدى خیر خواهى نکنم. این بگفت و از نزد یحیى بیرون رفت، و دیگر به سراغ او نیامد.
داستان فوق در بحارالانوار- جلد ۶۰ صفحه ۲۲۵ نقل شده است.
.