استقامت و استواری در اوج گرفتاری
آنچه توجه جدی می طلبد، اینکه حضرت زینب«سلام الله علیها» در جزر و مدّ اسارت و در اوج گرفتاری و سختی، خودش را نباخت، خودش را گُم نکرد و مهم تر آنکه هدف متعالی خویش را فراموش نکرد؛ یعنی آنجا که باید بیمارداری و تیمارداری کند، دریغ نمی کرد، آنجا که باید سخنرانی افشاگرانه کند، به عالی ترین وجه، بنی امیّه را رسوا کرد، آنجا که باید گریه و عزاداری کند، با گریۀ خود شورش و تحرّک ایجاد کرد و آنجا که باید نماز بخواند، نماز می خواند.
حضرت زینب«سلام الله علیها» پس از واقعۀ جانگداز عاشورا و در مدّت اسارت، به گونه ای به انجام وظیفه می پرداخت که گویی اساساً چنین اتفاقاتی نیفتاده، داغ برادر ندیده و دچار آن اشرار خونخوار که درنده تر از گرگ و سگ بودند، نشده است. در شام عاشورا، پس از نماز مغرب و عشاء، به اتفاق خواهر خود حضرت ام کلثوم، زنان و بچه هایی که آوارۀ بیابان بودند را جمع کردند و افزون بر مراقبت از آنان، یک خیمۀ نیمه سوخته برای پرستاری و مواظبت از امام زمان خویش، حضرت زین العابدین«سلام الله علیه» آماده کردند. در روز عاشورا نیز وقتی خیمه گاه را آتش زدند، همه فرار کردند، اما حضرت زینب«سلام الله علیها» فرار نکرد و به درون آتش رفت تا امام سجاد«سلام الله علیه» را نجات دهد.
خطابه ها و نطق های حضرت زینب«سلام الله علیها» در بازار کوفه و مجلس ابن زیاد و مجلس یزید که به قول موّرخین همراه با قاطعیّت بود، از مصادیق دیگر شناخت و انجام صحیح وظیفه توسط ایشان به شمار می رود. مجلس ابن زیاد جلسۀ بدی بود و به گونه ای طراحی شده بود که اهل بیت«علیهم السّلام» در وسط جلسه و در مقابل دید افراد نامحرم قرار گیرند. امّا حضرت زینب«سلام الله علیها» در این شرایط حسّاس نیز خودش را نباخت و با بی اعتنایی به ابن زیاد و اطرافیان او، روی زمین نشست و همه اطراف او را گرفتند. ابن زیاد که متوجه بی اعتنایی ایشان شده بود، پرسید: این زن که بود؟ به او گفتند: او زینب، خواهر حسین است. خطاب به ایشان گفت: دیدی خدا با شما چه کرد؟! الحمدالله که برادرت را کشتم و شما را اسیر کردم.
زینب مظلومه ایستاد و پاسخ تندی به او داد و فرمود: «ما رأیتُ الاّ جمیلا»، یعنی قضیۀ کربلا و شهادت و اسارت، برای ما جز نعمت از طرف خداوند نیست و ما به غیر از خوبی و زیبایی در این سفر چیزی ندیدیم. امّا قبل از این پاسخ با جملۀ کوبنده و تکان دهنده ای به او گفت: «سَکلتکَ اُمّک یابن مَرجانَة- مادرت به عزایت بنشیند ای پسر مرجانه» و با اشاره، ولدالزّنا بودن او را به خودش و دیگران یادآوری کرد.
سپس به گونه ای خطبه خواند که ابن زیاد مات شده بود که این داغدیده، چه می گوید و چه می کند؟ پیش از این در بازار کوفه، سخنان حضرت زینب«سلام الله علیها» به اندازه ای بحران و شورش به پا کرد که امام سجاد«سلام الله علیه» به زینب مظلومه فرمودند: عمّه جان عالی گفتید، امّا فعلاً همین اندازه کافی است.
اسارت حضرت زینب«س»، ادامۀ موج شهادت امام حسین«ع»
امام حسین«سلام الله علیه» شهید شد و موجی با شهادت ایشان برای ریشه کن کردن ظلم ایجاد گردید و بحران عجیبیی در ممالک اسلامی بر ضدّ بنی امیّه به وجود آمد. امّا موج شهادت، برای به پایان رسانیدن کار، ادامه می خواست؛ اگر موجی در دریا ایجاد شود و موجی بعد از موج اول ایجاد نشود، آن موج اول نابود می شود. پس موج دوم و سوم باید باشد.
وظیفۀ حضرت زینب«سلام الله علیها» بعد از شهادت برادر این بود که موج دوّم را ایجاد کند و بدینوسیله موج اوّل را سرتاسری کند. باید اسیر شود، به کوفه بیاید و در مجلس ابن زیاد شورش کند. در مسافرت، هرکجا برسد، آن موج را زنده کند. به شام بیاید و یک تنبّه عجیبی در شام ایجاد کند و بالاخره به جلسۀ یزید برود و یزید را له کند.
همان وقت یزید از کارش پشیمان شد، نه اینکه از کشتن امام حسین«سلام الله علیه» پشیمان شد، بلکه حضرت زینب«سلام الله علیها» چنان او را له کرد که فهمید حکومتش در مخاطرۀ عجیبی واقع شده است و از این جهت از کردۀ خود، پشیمان شد. لذا صبح فردا زینب مظلومه را با یک تشریفاتی به مدینه فرستاد.
این شورش را علیه ظلم چه کسی ایجاد کرد؟! در کربلا، حسین«سلام الله علیه» و اما در کوفه و شام، زینب«سلام الله علیها» و بالاخره سرتاسری کردن این موج و شورش از ناحیۀ حضرت زینب«سلام الله علیها» است.
آيت الله مظاهري (دامه بركاته)
وظیفه شناسی و انجام وظیفه، خصلت بارز عقیلۀ بنی هاشم
حضرت زینب«سلام الله علیها» مانند پدر گرامی خود، امیرالمؤمنین علی«سلام الله علیه» یک انسان شجاع بود؛ به این معنا که هیچ گاه در جزر و مدّ روزگار خودش را نباخت و در مراحل مختلف زندگی، به تشخیص وظیفه و عمل صحیح به وظیفه پرداخت.
امام حسین«سلام الله علیه» بعد از مرگ معاویه حس کرد که اسلام در مخاطره است و باید خودش را فدای اسلام عزیز کند. لذا دانسته برای شهادت از مدینه به مکّه و پس از آن به کربلا آمد. زینب مظلومه در تمام این سفر پر خطر و مخاطره همراه سیدالشّهداء بود و طبق تشخیص وظیفه و عمل کردن به وظیفه، ایشان را امام می دانست و علاوه بر همراهی از او اطاعت می کرد.
هنگام حرکت امام حسین«سلام الله علیه» از مکه به سوی کوفه، برخی به ایشان التماس کردند که به کوفه نرو؛ مردم کوفه وفا ندارند و با امیرالمؤمنین علی«سلام الله علیه» نساختند، با برادرت نساختند و با تو هم نمی سازند. بیعت ها و نامه های آنان اعتبار ندارد. امام حسین «سلام الله علیه» فرمود: اکنون اوضاع متفاوت از زمان پدر و برادرم است، اسلام در مخاطره است و من باید فدای اسلام شوم تا اسلام زنده شود. جدم فرموده است که برو و می روم. اینکه در بعضی از مقاتل هست که آن حضرت فرمود: خواب دیده ام، قضیه بالاتر از خواب است، درک امامت و تشخیص وظیفه است. در آن بین، ابن عباس گفت: اگر چنین است، چرا زینب را همراه می بری؟ زینب «سلام الله علیها»، یک تشرّ حسابی به ابن عباس زد و گفت: می خواهی بین من و برادرم را جدایی بیندازی؟ اسلام در مخاطره است و من هم باید بروم برای اسارت، برای اینکه اسلام را با اسارت خود زنده کنم.
بنابراین همان طور که امام حسین«سلام الله علیه» دانسته برای شهادت می رفت، حضرت زینب«سلام الله علیها» نیز صد در صد دانسته و فهمیده، برای اسارت رفت. البته این قضیه را هم حضرت زهرا «سلام الله علیها» و هم امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» و هم امام حسن مجتبی«سلام الله علیه» به زینب گفته بودند و نزد ایشان مسلّم بود. اما بالاخره عقیلۀ بنی هاشم با علم به شهادت برادر و اطرافیان و با علم به اسارت خود و عیال برادر، به تشخیص وظیفه و عمل کردن به وظیفه پرداخت.
آيت الله مظاهري (دامه بركاته)
مظلومترین شهید کربلا
آه! از جدایی حرف نزن! تو با این حرفها، آتش به جانم میزنی. نرو! …
مرا در بیکسیهایم تنها مگذار! مرا طاقت وداع نیست، که شانههایم زیر آوار این اندوهِ بزرگ، خواهد شکست. بمان! گرچه میدانم تشنهای و عطش، بر تار و پودِ جسم نحیفت پیچیده است. چه کنم که تهیدستم و مرا جرعهی آبی نیست تا گوارای وجودت کنم.
آرامش قلبم! نرو. که آن بیرون، جز تیر و خون، چیز دیگری انتظارت را نمیکشد. تو، هنوز برای جنگیدن کوچکی! خیلی کوچک.
دوست ندارم لحظهی پرواز سرخت را به تماشا نشینم.
آرام بگیر، عزیزم! نمیدانم چرا دیگر تکانهایم آرامت نمیکند؟!
گریه نکن، غنچهی شش ماههی من! مبادا صدای گریهات را بشنوند و تو را از من جدا کنند! نمیدانم این همه شتاب برای چیست؟ چه میبینی که این طور عاشقانه سر از پا نمیشناسی و به شوق وصال بیتاب شدهای؟
آیا از من خسته شدهای؟ من گهوارهی خوبی برایت نبودهام؟
با من بگو! پس از تو، دیگر حضور چه کسی آغوشم را معطّر خواهد ساخت. راستی! دیشب، کابوس بدی دیدم، خوابِ یک قنداقهی خونین را، خوابِ یک تیر را دیدم که از آن، خون میچکید؛ خونِ گلوی نازک تو!
خواب فرشتههایی را دیدم که برای گرفتن یک قطره از خون حلقت، از هم سبقت میگرفتند؛ خواب سرگردانیِ خودم را دیدم که به غارت میبردنم.
حالا به من حق میدهی که دلواپس و مضطرب باشم؟ حق میدهی علی جان؟!
تو، تنها دلیل بودنِ منی! آخر بیتو من به چه کار آیم؟ گهواره بیکودک، میشود؟! …
برگرد، آرام جانم! این قدر از «رفتن» حرف نزن! به خدا که من تحمّل این جدایی را ندارم!
برگرد!
کاش میدانستم، این همه بیتابیات را چگونه پاسخ دهم! من نیز در رویایی شیرین، دیدهام
خوابِ خونین شهادت را.
گهوارهی من! این قدر برایم لالایی «ماندن» مخوان! دیگر جنبیدن تو مایهی آرامش قلبم نیست؛ که مرا عشق بزرگی، بیتاب کرده است.
مگر بابا را نمیبینی؟
گلهای محمدی صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، یکی یکی پژمردند؛ دیگر در بوستان اهل بیت، جز من، گلی
نمانده!
توفان در راه است، باید خود را به «کشتی نجات» برسانم! من آخرین بازمانده از قافلهی عاشورا هستم!
رفیق لحظههای خوب من! بارها در گرمای آغوشی آرمیدم و بارها به نغمهی دلنواز لالاییات دل سپردم
امّا … این لحظه، نه آغوش تو، و نه آغوش مادر، هیچ کدام آرامم نمیکند.
که من صدای لالایی خدا را میشنوم! که من آغوش باز خدا را میبینم!
وقت تنگ است؛ باید بروم؛ این قدر بر «ماندم» اصرار مکن! در خیمه ماندن و از عطش مردن؟ … نه! … نه! تا درهای شهادت را نبستهاند باید بروم! من تشنهی پروازم. میخواهم از بابا دفاع کنم. معراج سرخ من، روی دستهای بابا دیدنی است!
گهوارهی من! به خدا که آرزوی بهشت، لحظهای رهایم نمیکند. من آخرین سرباز حسینم!
و مظلومترین شهید کربلا؛ باید بروم، دنیا منتظر پرواز من است
9 مرداد روز اهداي خون گرامي باد
محمدعلی مجیری 69 ساله، 253 بار، با اهدای خون خود به بیماران نیازمند زندگی را هدیه کرده، وی که دارای رکورد جهانی در اهدای خون است، سال پیش به دلیل کهولت سن از اهدای خون بازنشست شد. ( 9 مرداد؛ روز اهدای خون)
@iribnews_esfahan