سه صحنه مهم زندگی پیامبر از نگاه رهبری 3
صحنه ی ذکر و عبادت الهی
و بالاخره صحنه ی سوم از زندگی پیامبر، ذکر و عبادت الهی آن حضرت بود. پیامبر با آن مقام و با آن شأن و عظمت، از عبادت خود غافل نمی شد؛ نیمه ی شب می گریست و دعا واستغفار می کرد. ام سلمه یک شب دید پیامبر نیست؛ رفت دید مشغول دعا کردن است و اشک می ریزد و استغفار می کند وعرض می کند: «اللهم ولا تکلنی الی نفسی طرفه عین» (۴)
ام سلمه گریه اش گرفت. پیامبر از گریه ی او برگشت و گفت: این جاچه می کنی؟ عرض کرد: یا رسول الله! تو که خدای متعال این قدر عزیزت می دارد و گناهانت را آمرزیده است. - «لیغفرلک الله ما تقدم من ذنبک وما تاخر».( ۵) چرا گریه می کنی و می گویی خدایا ما را به خودمان وانگذار؟ فرمود: «وما یؤمننی»؛ اگر از خدا غافل بشوم، چه چیزی من را نگه خواهد داشت.
این برای ما درس است.در روز عزت، در روز ذلت، در روز سختی، در روز راحتی، در روزی که دشمن انسان را محاصره کرده است، در روزی که دشمن با همه ی عظمت، خودش را بر چشم و وجود انسان تحمیل می کند، و در همه ی حالات خدا را به یاد داشتن، خدا را فراموش نکردن، به خدا تکیه کردن، از خدا خواستن، این، آن درس بزرگ پیامبر به ماست.
انقلاب برای این است که ارزشها در جامعه تغییر کند
خدای متعال در همه ی صحنه ها به یاد پیامبر بود، ورسول اکرم در همه ی صحنه ها از خدا استمداد کرد، از خدا خواست واز غیر خدا نترسید و نهراسید. راز اصلی عبودیت پیامبر در مقابل خدا این است؛ هیچ قدرتی را در مقابل خدا به حساب نیاوردن ، از او واهمه نکردن، راه خدا را به خاطر اهوای دیگران قطع نکردن.
جامعه ی ما با درس گرفتن از این اخلاق نبوی، باید به یک جامعه ی اسلامی منقلب شود. انقلاب برای این نیست که کسانی بروند و کسان دیگری بیایند؛ انقلاب برای این است که ارزشها در جامعه تغییر کند؛ اعتبار و ارزش انسان به عبودیت خدا باشد؛ انسان بنده ی خدا باشد، برای خدا کار کند، از خدا بترسد، از غیر خدا نترسد، از خدا بخواهد، در راه خدا کار و تلاش کند، در آیات خدا تدبر کند، عالم را درست بشناسد، کمر به اصلاح مفاسد جهانی و بشری ببندد و از خود شروع کند؛ هر کدام ما از خودمان شروع کنیم. (۶ )
پی نوشت :
۱. بحار الانوار، ج۱۶، ص۲۲۶.
۲. بحار الانوار، ج۱۶، ص۲۲۵.
۳. بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۳۱.
۴. بحار الانوار، ج۱۴ ، ص ۳۸۴.
۵. فتح: ۲.
۶. حدیث ولایت، ج۸، صص ۱۱۰-۱۱۵.
منبع:شخصیت و سیره معصومین (ع) در نگاه مقام معظم رهبری
سه صحنه مهم زندگی پیامبر از نگاه رهبری 2
صحنه ی رفتار با مردم
صحنه دوم از زندگی پیامبر، رفتار آن حضرت با مردم بود. هرگز خلق و خوی مردمی و محبت و رفق به مردم و سعی در استقرار عدالت در میان مردم را فراموش نکرد؛ مانند خود مردم و متن مردم زندگی کرد؛ با آنها نشست و برخاست کرد؛ با غلامان و طبقات پایین جامعه، دوستی و رفاقت کرد؛ با آنها غذا می خورد؛ با آنها می نشست؛ با آنها محبت و مدارا می کرد.
قدرت ، او را عوض نکرد؛ ثروت ملی، او را تغییر نداد؛ رفتار او در دوران سختی و در دورانی که سختی برطرف شده بود، فرقی نکرد؛ در همه حال با مردم و از مردم بود؛ رفق به مردم می کرد و برای مردم عدالت می خواست.
در جنگ خندق، وقتی که مسلمین در مدینه از همه طرف تقریباً محاصره بودند و غذا به مدینه نمی آمد و آذوقه ی مردم تمام شده بود، به طوری که گاهی دو روز، سه روز کسی غذا گیرش نمی آمد که بخورد، در همان حال پیامبر اکرم خودش در خندق کندن در برابر دشمن، با مردم مشارکت می کرد و مانند مردم گرسنگی می کشید.
در روایت دارد، فاطمه ی زهرا(س) که برای حسن و حسین- که کودکان خردسالی بودند- مقداری آرد دست و پاکرده بود و نان مختصری پخته بود، دلش نیامد که پدر خود را گرسنه بگذارد. تکه یی از آن نانی که برای بچه ها پخته بود، برای پدرش برد. پیامبر فرمود: دخترم! از کجا آورده ای؟ گفت: مال بچه هاست. پیامبر لقمه یی در دهانشان گذاشتند و خوردند.
طبق روایت- که گمان می کنم سند روایت هم سند معتبر است - پیامبر فرمود: من سه روز است که هیچ چیز نخورده ام! بنابراین ، او مثل خود مردم و در کنار مردم بود وبا آنها رفق ومدارا می کرد؛ چه در این حالت، و چه در دورانی که سختیها برطرف شده بود، مکه فتح شده بود، دشمنان منکوب شده، بودند و همه سرجای خود نشسته بودند.
بعد از فتح طائف، غنایم زیادی به دست پیامبر رسید. و او آنها را بین مسلمین تقسیم می کرد. عده یی از مسلمانان ایمانهای راسخ داشتند، که آنها کنار بودند؛ عده یی از مسلمانان و قبایل اطراف مکه و طائف بودند، که بر سر پیامبر ریختند و غنیمت خواستند؛ پیامبر را اذیت کردند، محاصره کردند؛ پیامبر می داد، می گرفتند؛ اما باز می خواستند! کار به جایی رسید که عبای روی دوش پیامبر هم به دست این عربهای تازه مسلمان ناهموار و خشن افتاد! این جا هم که در اوج عزت و قدرت بود، پیامبر باز با مردم با همان رفق، با همان مدارا و با همان خوشرویی رفتار کرد؛ با خوش اخلاقی و خوش خلقی صدایش را بلند کرد وگفت: « ایها الناس ردوا علی بردی» (۱) ؛ ای مردم! عبایم را به من برگردانید! این، وضع معاشرت پیامبر با مردم بود.
پیامبر با غلامان نشست و برخاست می کرد و با آنها غذا می خورد. او بر روی زمین نشسته بود و با عده یی از مردمان فقیر غذا می خورد. زن بیابان نشینی عبور کرد و با تعجب پرسید: یا رسول الله! تو مثل بندگان غذا می خوری؟! پیامبر تبسمی کردند وفرمودند: «ویحک ای عبد اعبد منی» (۲)؛ از من بنده تر کیست؟
او لباس ساده می پوشید.هر غذایی که درمقابل او بود وفراهم می شد، می خورد؛ غذای خاصی نمی خواست؛ غذایی را به عنوان نامطلوب رد نمی کرد.درهمه ی تاریخ بشریت، این خلقیات بی نظیر است. درعین معاشرت، او در کمال نظافت و طهارت ظاهری و معنوی بود، که عبدالله بن عمر گفت:
«ما رایت احدا اجود ولا انجد ولا اشجع ولا اوضا من رسو ل الله» (۳) ؛ از او بخشنده تر و یاری کننده تر و شجاعتر و درخشانتر کسی را ندیدم. این، رفتار پیامبر با مردم بود؛ معاشرت انسانی، معاشرت حسن ، معاشرت مانند خود مردم، بدون تکبر، بدون جبروت. با این که پیامبر هیبت الهی و طبیعی داشت و در حضور او مردم دست و پای خودشان را گم می کردند، اما او با مردم ملاطفت وخوش اخلاقی می کرد.
وقتی در جمعی نشسته بود،شناخته نمی شدکه او پیامبر و فرمانده و بزرگ این جمعیت است. مدیریت اجتماعی و نظامی او در حد اعلی بود و به همه کار سر می کشید.البته جامعه، جامعه ی کوچکی بود؛ مدینه بود و اطراف مدینه، وبعد هم مکه و یکی، دوشهر دیگر؛ اما به کار مردم اهتمام داشت و منظم ومرتب بود.
در آن جامعه ی بدوی، مدیریت ودفتر وحساب ومحاسبه وتشویق وتنبیه را در میان مردم باب کرد. این هم زندگی معاشرتی پیامبر بود، که باید برای همه ی ما- هم برای مسؤولان کشور، هم برای آحاد مردم- اسوه و الگو باشد.
سه صحنه مهم زندگی پیامبر از نگاه رهبری 1
صحنه ی دعوت و جهاد
صحنه ی اول از زندگی پیامبر، صحنه ی دعوت و جهاد بود.کار مهم پیامبر خدا، دعوت به حق و حقیقت، و جهاد در راه این دعوت بود. در مقابل دنیای ظلمانی زمان خود، پیامبر اکرم دچار تشویش نشد.
چه آن روزی که در مکه تنها بود، یا جمع کوچکی از مسلمین او را احاطه کرده بودند و در مقابلش سران متکبر عرب، صنادید قریش وگردنکشان، با اخلاقهای خشن و با دستهای قدرتمند قرار گرفته بودند، و یا عامه ی مردمی که از معرفت نصیبی نبرده بودند، وحشت نکرد؛ سخن حق خود را گفت ، تکرار کرد، تبیین کرد، روشن کرد، اهانتها را تحمل کرد، سختیها و رنجها را به جان خرید، تا توانست جمع کثیری را مسلمان کند؛ وچه آن وقتی که حکومت اسلامی تشکیل داد وخود در موضع رئیس این حکومت، قدرت را به دست گرفت.
آن روز هم دشمنان و معارضان گوناگونی در مقابل پیامبر بودند؛ چه گروههای مسلح عرب- وحشیهایی که در بیابانهای حجاز و یمامه، همه جا پراکنده بودند و دعوت اسلام باید آنها را اصلاح می کرد وآنها مقاومت می کردند- و چه پادشاهان بزرگ دنیای آن روز- دو ابر قدرت آن روز عالم؛ یعنی ایران و امپراتوری روم که پیامبر نامه ها نوشت، مجادله ها کرد، سخنها گفت، لشکرکشیها کرد، سختیها کشید، در محاصره ی اقتصادی افتاد کار به جایی رسید که مردم مدینه گاهی دو روز و سه روز، نان برای خوردن پیدا نمی کردند.
تهدیدهای فراوان از همه طرف پیامبر را احاطه کرد. بعضی از مردم نگران می شدند، بعضی متزلزل می شدند، بعضی نق می زدند، بعضی پیامبر را به ملایمت و سازش تشویق می کردند؛ اما پیامبر در این صحنه ی دعوت و جهاد، یک لحظه دچار سستی نشد و با قدرت، جامعه ی اسلامی را پیش برد، تا به اوج عزت و قدرت رساند؛ و همان نظام و جامعه بود که به برکت ایستادگی پیامبر در میدانهای نبرد و دعوت، در سالهای بعد توانست به قدرت اول دنیا تبدیل شود.
دلنوشته ای برای پیامبر اعظم (ص)
بسم ربّ محمـّد صلّی الّله علیه و آله و سلّم
سپاس خداوندی را که بشری از جنس ما فرستاد تا طریقش را نشانمان دهد و ما را به سوی نورش رهنمون سازد.
سلام خدا بر تو ای پیام آور حق، ختم مرسلین، مهتر فرستادگان، رسول عشق .
سلام بر تو ای پیامبر خوبی ها ، ای رحمة للعالمین، ای عزیزترین خلق خدا.
ای نگار به مکتب نرفته و خط ننوشته ای که در معراجت تا آسمــــان هفتم عشق پرواز و همه آفرینش را با چشم دل رؤیت نمودی و اسرار هستی را در نهان خانه وجودت محرم شدی.
سلام بر تو و خاندان پاکت که درس عشق را بر پویندگان راهتان آموختیـــد تا به بیراهه نروند و به سر منزل مقصود نایل شوند.
پیامبرا! دلم شکست وقتی شنیدم دوباره مجنونی، تیر دشمنی و بی خردی اش را به سوی این راه نشانه و همه دانش و استعـداد و ظرفیتش را یک جا خرج بی حرمتی و به استهزاء گرفتن اعتقادات و راه شما گرفته تا شاید بتواند با این روش، در مقابل دین الهی و وحدت اسلامی بایـستد؛ اما از وعده ی الهی بی خبر است که فرمود:
»می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا گرچه کافران را ناخوش افتد، نور خود را کامل خواهد گردانید« سوره صف /آیه 8
آنها گمان می کنند اگر بی حرمتی تان کننــد، از بزرگی و تقدس شمـا و عظمت راهتان ذرهّ ای کم خواهد شد.
مگر دیروز خاکروبه های ابوسفیانی توانستند جلوی پیام آخرین فرستاده خدا را بگیرند که امروز شکمبه های مجازی سفیانی می خواهند در مقابل دین خدا بایستند!
حکایت، حکایت آنهایی است که می خواهند بر روی آفتاب خاکستر بریزند تا خاموش شود و چه ساده اندیش و کوته فکرند.
شاید وهم دارند که با این تلاششـان و بی حرمتی ها می توانند دل ارباب خویش ابلیس را شـاد نمایند. این سرمداران کفر، امروز همچون ابوسفیان های دیروز برای نابودی اسلام کمر بسته اند، و به هتاکی و بی حرمتی بر ساحت مقدس پیام آور هدایت و راستی، و اهانت و استهزاء نسبت به ایشان قدم بر می دارند. غافل از اینکه این کار موهنشان را عذابی الهی پیش روست:
»(ای پیامبر) پیش از تو هم امم گذشته پیامبران خود را سخت استهزاء کردند، پس آنان را کیفر این عمل دامنگیر شد.« ترجمه انعام /آیه 10
غافل تر از اینکه هر بار علیه ارزش ها و اعتقادات مسلمین بر خواستند، باعث بیداری بیشتر و عزم و ایمانی استوارتر در ایشان گردیدند؛آری عدو شود سبب خیـر، گر خدا خواهد.
اینک بر ماست که همت گماریم، با زمان شناسی و آگاهی و حرکت های متّحدانه و مثمـر ثمر در همه عرصه های فرهنگی و اعتقادی و دینی گامی استوار تر برداریم. برای همه جهانیان به بازنمایی و انعکاس زیبایی های اسلام و پیامبر عزیزمان تلاشی جدی داشته باشیم و خود را نیز با خُلق و خوی نبوی بیـاراییم. تنها با زبان عمل است که می توانیم مشتی باشیم بر دهان هتاکان و معاندان.
پروردگارا! همه مسلمیـن را در این مسیر با عزمی استوار و ایمانی راسخ یاری فرمــا!
این دلنوشته را تقدیم می کنم به ساحت مقدس نبی اعظم، حضرت محمـّد صلی اللّه علیه و آله و سلّم
اربعین
یک اربعین گذشته و زینب رسیده است
بالای تربتی که خودش آرمیده است
یا ایها الغریب سلام ای برادرم
ای یوسفی که گرگ پیرهنت را دریده است
ازشهر شامِ کینه، رسیده مسافرت
پس حق بده که چنین داغدیده است
احساس میکنم که مادرم اینجا نشسته است
در کربلا نسیم مدینه وزیده است
بر نیزه بودی و به سرم بود سایه ات
با این حساب کسی زینبت را ندیده است
این گل بنفشه های تن و چهره ی کبود
دارد گواه ، زینبتان داغدیده است
توطعم خیزران و سنگ ها و خواهرت
طعم فراق و غربت و غم را چشیده است
آبی به کف گرفته و رو سوی علقمه
با آه می رود سکینه و خجلت کشیده است
این دختر شماست که خواستند کنیزیش ….
لکنت گرفته است و صدایش بریده است
نیزه نشین شد حضرت سقا و اهلبیت
زخم زبان زهر کس و ناکس شنیده است
***
گفتی رقیه … گفت نمی آیم عمه جان!
در شام ماند و شهر جدید آفریده است