( سحر است و سحر عمر علی پایان است )
شهادت مولای یتیمان و پاک دلان امام علی (ع) تسلیت باد
سحر است و سحر عمر علی پایان است
این سحر مژده پایان شب هجران است
این سحرگاه سحرگاه وصال یار است
تا سحر دیده حق بین علی بیدار است
تا سحر زیر لبش زمزمه دارد مولا
زیر لب ناله یا فاطمه دارد مولا
ای سفرکرده ببین همسفرت می آید
یار و همسنگر خونین جگرت می آید
حضرت علی ( ع ) از دیدگاه امام خمینی ( ره )
سخن گفتن از مقام والای امام اول شیعیان بسیلر سخت و دشوار است و کسی جز خدا و رسولش و ائمه معصومین علیهم السلام نمی توانند او را وصف نمایند و گوشه ای از شخصیت همه جانبه او را تشریح نمایند .
امام خمینی ( ره ) در مورد شخصیت ممتاز این یگانه دوران می فرماید : « دانشمندان بزرگ جهانی می خواهند مولی امیرالمؤمنین را معرفی کنند و به دیگران بشناسانند یا کتاب نهج البلاغه را ؟ ما با کدام مؤونه و با چه سرمایه ای می خواهیم در این وادی وارد شویم ؟ در باره شخصیت علی ابن ابی طالب ( ع ) از حقیقت نا شناخته او صحبت کنیم یا با شناخت محجوب و مهجور خود ؟ اصلا علی ( ع ) یک شخصیت ملکی و دنیایی است که ملکیان از او سخن می گویند . یا موجودی ملکوتی است که ملکوتیان او را اندازه گیری می کنند ؟ اهل عرفان در باره او جز با سطح عرفان خود و فلاسفه و الهیون جز با علوم محدود خود با چه ابزاری به معرفی او بنشینند ؟ تا چه حد او را شناخته اند تا ما مهجوران را آگاه کنند ؟ دانشمندان و اهل فضیلت و عارفان و اهل فلسفه با همه فضائل و با همه دانش ارجمندشان آنچه از آن جلوه تام حق دریافت کرده اند ، در حجاب وجود خود و در آیینه محدود نفسانیت خویش است و مولی غیر آن است . پس اولی آن است که از این وادی بگذریم و بگوییم علی ابن ابی طالب ( ع ) فقط بنده خدا بود و این بزرگترین شاخصه اوست که می توان از آن یاد کرد و پرورش یافته و تربیت شده پیامبر عظیم الشان ( ص ) است .
«قصه تنهایی»
ما در ظلمت هارونالرشید جهانیم.
ای از زندان پر کشیده رازهایی را بر ما ببخشا!
شیعیانت را دریاب، ای غریب زندان بیکسی که درد بیکسی، ما را زمینگیر کرده است.
قصه تنهاییات در زندگی ما جاری است؛ غربت را با نام تو میشناسیم و از ظلمت، به اسم اعظم تو پناه میبریم.
هر وقت در ظلمت تنهایی دلمان میگیرد، بیاختیار میگوییم: «یا موسی ابن جعفر علیهالسلام » ما زنجیری زندان نفس گناهکار خویشیم؛ گذشتن از غضب را به ما بیاموز تا عقل الهی رهنمون تصمیمهامان گردد، ای کاظم!
ای مهار کننده اژدهای نفس و ای ید بیضای علم!
ای موسی خاندان علی علیهالسلام ! جهان به سخنان گهربار تو و پدران و فرزندانت محتاجتر است تا علوم خاکی.
شیرینی کلامت را بر ما بچشان!
اشکهایمان را رنگ معرفت بخش.
عزای فراقت را به صبر عالمانه مبدل کن!
دعا کن تا شیعیان رنج چندین سالهات باشیم و علمِ ابدیات.
« تا کوچههای کاظمین»
تقویم، روی سیاهترین برگههای خود ورق میخورد و به هزار و چهار صد سال پیش بر میگردد؛ به شبی که غم، به شبنشینی کوچههای تاریک کاظمین آمده است.
شب، خجالت زده از لابلای انگشتان سیاهی، در خاکها فرو میچکید. خورشید، خودش را پشت غروبها و کوهها پنهان کرده است؛ گویی این که در خیابانها مرگ پاشیده باشند!
مرگ در قالب تعارف خرما تقدیم امام موسی کاظم علیهالسلام میشود .
یک لقمه دیگر از این خرما و ریحان میل کن، اگرچه به زهر آغشته شده باشد!
… و چقدر هارون به دستهای سیاه و جنایت وحشیانه خودش افتخار میکرد!
افتخار به شکستن حریم حرمت ائمه!
افتخار به خانهنشین کردن عدالت و زمینگیر کردن ساقههای پیچکهای عاشق!
ای کاش طاقهای آسمان میشکست و باران بلا بر زمین نازل میشد و این اتفاق ناگوار نمیافتاد!
چشمهایت که به گنبد طلایش میافتد، بیاختیار اشک به شبنشینی چشمهایت میآید!
«السلام علیک یا عَلَم الدین و التّقوی
السلام علیک یا خازن علم النبیین
السلام علیک یا نائب الاوصیاء السابقین
السلام علیک یا مولی موسی بن جعفر و رحمهاللّه و برکاته»
خداحافظ ای دستهای پاک عبادت!
خداحافظ ای پیشانی پینه بسته از تهجد شبانه!
خداحافظ ای نور خدا در تاریکیهای زمین!
خداحافظ ای درهای رحمت الهی، از دستهای شما جاری بر روی خاک!
خداحافظ ای معدن انوار علم و وارث سکینه نیاکان پاک!
خداحافظ ای کوچههای غریبه کاظمین!
خداحافظ ای سالها زندان، سالها غل و زنجیر!
خداحافظ ای سالها انتظار!
بگذار و بگذر؛ خشت خشت دیوارهای تاریک زندان را و لحظه لحظه تنهاییات را!
بگذار و بگذر؛ تمام دلتنگیها و بیکسیهایت را!
بگذر از این شهر که مردم قدر تو را نمیدانند و خورشید عالمتاب را بر بالای سرشان نمیبینند!
خاطـره های کربلا
زینب داره میره سفر ، با چشمایی پر ستاره
تو دستای کبودشه ، یه پیرهن پاره پاره
خدایا شد موسم پایان جدایی
میاد از سمت بهشت عطر آشنایی
میان با چشمای خونبار از آسمونا
به استقبالـش شهیـدای کربلایی
بنفشه پوشه پیکرش ، از غم یاس و لاله ها
آتیش گرفـته دلش از ، خاطـره های کربلا
غم قحط آب و بی تابی های اصغر
تن ارباً اربا و غـرق خون اکبر
دو دست از تن جدای ساقی لشکر
به روی نیزه سر خونـین برادر
راه چـاره نداره ، اشـکای غربـت من
داغ هفتاد و دو گل ، شد حسین قسمت من
به خدا یادم نمی ره گریـه و آه رباب
نمی دونی چی کشیدم توی مجلس شراب
سوخت دلم با تب تو ، خیزران و لب تو ، کاش می مرد زینب تو
تنها گذاشتی زینب رو با کوه رنج و بلا
من چی کشیدم بعد از تو یا سید الشهدا
سر تو شد ماه هر شبم به روی اوج نیزه ها
بعد تو شد قسمتم حسین طعنة قوم بی حیا
به پیکر غرق خون تو کفن شده خاک و بوریا
حسین غریب مادرم ، لالة پرپرم ، شهید بی سرم