رهنمودهای امام خامنه ای درباره فرهنگ کتاب و کتابخوانی 1
باید جوانان و کودکان را به کتابخوانى عادت دهیم
یکى از مشکلات ما تنبلى است. مسئلهى مطالعه و کتابخوانى مهم است. در جامعهى ما بىاعتنائى به کتاب وجود دارد. گاهى آدم مىبیند در تلویزیون از این و آن سؤال میکنند: آقا شما چند ساعت در شبانهروز مطالعه میکنید، یا چقدر وقت کتابخوانى دارید؟ یکى میگوید پنج دقیقه، یکى میگوید نیم ساعت! انسان تعجب میکند. ما باید جوانان را به کتابخوانى عادت دهیم، کودکان را به کتابخوانى عادت دهیم؛ که این تا آخر عمر همراهشان خواهد بود. کتابخوانى در سنین بنده - که البته بنده چندین برابر جوانها کتاب میخوانم - غالباً تأثیرش بمراتب کمتر است از کتابخوانى در سنین جوانها و شما عزیزانى که اینجا حضور دارید. آنچه که همیشه براى انسان میماند، کتابخوانى در سنین پائین است. جوانان شما، کودکان شما هرچه میتوانند، کتاب بخوانند؛ در فنون مختلف، در راههاى مختلف، مطلبى یاد بگیرند. البته از هرزهگردى در محیط کتاب هم باید پرهیز کرد، منتها این مسئلهى بعدى است؛ مسئلهى اول این است که یاد بگیرند، عادت کنند به این که اصلاً به کتاب مراجعه کنند، کتاب نگاه کنند. البته باید دستگاهها مراقب باشند، اشخاص مواظب باشند، هدایت کنند به کتاب خوب؛ که با کتاب بد، عمر ضایع نشود
رهنمودهای امام خامنه ای درباره فرهنگ کتاب و کتابخوانی
ملت ما مطالعه کردن را اصلاً جزو کارهاى بشرى نمىدانند! مثل خوراک و ورزش و دیگر چیزهایى که جزو کارهاى معمول انسان است، مطالعه اصلاً جزو این چیزها نیست! آدم باید عنوان دیگرى داشته باشد- یا باید شب امتحانش باشد؛ یا باید معلم در مدرسه از آدم بخواهد؛ یا باید یک دانشمند باشد؛ یا باید بخواهد در جایى سخنرانى کند- تا موجب شود که مطالعه کند! این چهقدر خسارت است!؟ واقعاً خدا مىداند من وقتى یادم مىآید- و این چیزى است که تقریباً هیچوقت از یادم نمىرود- که مردم ما مطالعه کردن را بلد نیستند، به قلب من فشار مىآید! از این بابت، ما چقدر داریم هر ساعت خسارت مىبینیم!؟ واقعاً این به عهدهى چه کسى است؟ در حال حاضر اینطور است که بنده یا یک نفر مثل بنده، سالى یکبار به نمایشگاه کتاب برود و یک کلمه راجع به مطالعه بگوید؛ آنهم به شرطى که دست یک گزارشگر خاص نیفتد؛ اینکه نمىشود!
تبلیغ و مبلغ در کلام رهبری
ما مبلّغان، زیر نام حسینبنعلى تبلیغ مىکنیم. این فرصت بزرگ را یادِ این بزرگوار به مبلّغان دین بخشیده است، که بتوانند تبلیغ دین را در سطوح مختلف انجام بدهند. هر یک از آن سه عنصر (عاطفه ، حماسه ، منطق) باید در تبلیغ ما نقش داشته باشد؛ هم صِرف پرداختن به عاطفه و فراموش کردن جنبهى منطق و عقل که در ماجراى حسینبنعلى (علیهالسّلام) نهفته است، کوچک کردن حادثه است، هم فراموش کردن جنبهى حماسه و عزت، ناقص کردن این حادثهى عظیم و شکستن یک جواهر گرانبهاست؛ این مسأله را باید همه - روضهخوان، منبرى و مداح - مراقب باشیم.
تبلیغ یعنى چه؟ تبلیغ یعنى رساندن؛ باید برسانید. به کجا؟ به گوش؟ نه؛ به دل. بعضى از تبلیغهاى ما حتى به گوش هم درست نمىرسد! گوش هم حتى آن را تحمل و منتقل نمىکند! گوش که گرفت، مىدهد به مغز؛ قضیه اینجا نباید تمام بشود، بلکه باید بیاید در دل نفوذ و رسوخ کند و به هویت ما هویت مستمع - تبدیل شود. تبلیغ براى این است. ما تبلیغ نمىکنیم فقط براى اینکه چیزى گفته باشیم؛ ما تبلیغ مىکنیم براى اینکه آنچه را که موضوع تبلیغ است، در دل مخاطب وارد شود و نفوذ کند. آن چیست؟ آن، همهى آن چیزهایى است که در اسلام به عنوان ارزش، مورد حمایت جان و حرم و ناموس حضرت ابىعبداللَّه (علیهالسّلام) قرار گرفت، که همهى پیغمبران و اولیاى الهى دیگر و وجود مقدس رسولاللَّه هم همینطور عمل کردند، که البته مظهرش حسینبنعلى (علیهالسّلام) است. ما مىخواهیم منطق دین، ارزشهاى دینى، اخلاق دینى و همهى چیزهایى را که در بناى یک شخصیت انسانى بر مبناى دین تأثیر دارد، تبلیغ کنیم؛ براى اینکه مخاطب ما به همین شخصیت دینى تبدیل شود.
از جملهى این کارها، بناى حکومت اسلامى است. این را من عرض بکنم که تشکیل حکومت اسلامى، یکى از معجزهگونترین کارهاست، اما این مسأله نباید تشکیل هویت انسانى افراد را - فرد فردِ انسانهایى را که ما با آنها سر و کار داریم - از یاد ما ببرد. این، خیلى مهم است. نبى مکرّم اسلام انسانها را اول ساخت؛ اول این پایهها را تراشید، تا توانست این بنا را بر روى دوش آنها قرار دهد. در تمام مدت آن ده سال - که بیش از صد سال کار در این ده سال متراکم شده است - پیغمبر در همه جا؛ در بحبوحهى جنگ، در هنگام ساختن، در هنگام عبادت کردن، در هنگام گفتگو کردن با مردم، بناى هویت انسانهاى مخاطبِ خودش را فراموش نکرد؛ پیغمبر در غوغاى جنگهاى خطرناک مثل احزاب، بدر و اُحد هم انسانسازى مىکرد. آیات قرآن را ملاحظه کنید! «انسانسازى» هدفِ این تبلیغ است و این، یکى از بزرگترین کارهاست.
متن پیام مقام معظم رهبری به کنگره میرزا کوچک خان جنگلی
قضیه مرحوم میرزا کوچک جنگلی یک قضیه ویژه است. اگرچه در آن دوره خاص یعنی درباره فاصله بین مشروطیت و سرکار آمدن رضا خان، حوادث گوناگونی در کشور به وجود آمده است و همزمان با نهضت جنگل چند کار بزرگ دیگر در گوشه و کنار کشور مثل جریان شیخ محمد خیابانی در تبریز یا کلنل محمدتقی خان پسیان در مشهد هم اتفاق افتاده. اینها تقریبا همه همزمان هستند، لکن قضیه جنگل یک قضیه ویژهای است. قضایای تبریز و حضور مرحوم شیخ محمد خیابانی را خوب میدانیم. هم در تاریخ نوشته شده و هم قضایای خصوصی و اطلاعات زیادی داریم. آن سبقه مردمی و نجابتی که در کار مرحوم میرزاکوچک خان جنگلی است در هیچ کدام از این دو کار یا دو سه کار دیگر که همزمان در آن دوره اتفاق افتاده در سرتاسر ایران نظیر ندارد. میرزاکوچک همین طور که اشاره کردید یک روحانی است، یک طلبه است. البته من شنیده بودم. برای ما سالها پیش نقش شد که ایشان، مرحوم میرزای شیرازی را درک کرده لکن خیلی باور کردنی نیست. این را مرحوم پدرم نقل میکرد از مرحوم آسید علی اکبر مرعشی که شوهر خواهر پدر ما بود. یعنی باجناق مرحوم شیخ محمد خیابانی بود، که او از بزرگان و علمایی بود که منزوی بود در تهران. او گفته بود که میرزاکوچک درس میرزا را درک کرده،به نظرم نمیآید این خیلی قابل تائید باشد. زیرا میرزاکوچک سنش در وقتی که میرزای شیرازی از دنیا رفته، 14-15 سال بیشتر نبود و این به نظر میرسد که ایشان توانسته باشند مرحوم میرزای شیرازی را درک کند. لیکن در اینکه طلبه بوده، در اینکه روحانی بوده شکی نیست. در حوزه رشت هم بزرگانی در آن وقت بوده است که میتوانسته از آنها استفاده کند. در این هیچ تردیدی نیست. بنابراین منشا حرکت میرزاکوچک خان یک منشا صد درصد دینی و اعتقادی است. رفتار او هم یک رفتار دینی و اعتقادی است. یعنی انسان مشاهده میکند با اینکه در درون تشکیلات خودشان مخالفینی داشت، و برخی اقشار گوناگون ممتاز هم با او مخالفت میکردند، مرحوم میرزاکوچک در برخورد با اینها کاملا حدود شرعی را رعایت میکرده. کسانی بودند مثلا مخالفت اعتقادی با ایشان داشتند. آن افراطی ها میگفتند: آقا اینها را ببرید سرکوب کنید، میرزاکوچک نمیگذاشته جلوی اینها را میگرفته و مانع میشده از این که این کار را بکند. یعنی رفتار هم، یک رفتاری دینی است و حرکت، حرکت صد در صد اسلامی و ایرانی است، آن زمان میدانیم که آن غوغای نهضتهای مارکسیستی و تشکیل شوروی و هیاهویی که در دنیا بین ملتها راه افتاده بود و جاذبهای که برای بعضی ملتها به وجود آورده بود طبعا یک عدهای را مجذوب خودش کرده بود و اطرافیان به ایشان خیانت کردند. از این طریق لکن این مرد به خاطر پایبندیاش به اسلام جذب تفکرات مارکسیستی نشد و به طور قاطع و صریح آن نظریه را رد کرد با آنکه جزو نزدیکترینهایی که با او از اول همراه بودند، گرایش پیدا کرد.البته آنها هم ناکام از دنیا رفتند. آنها هم هیچ کدامشان خیری از این زندگی ندیدند و الان جریان بلشویکی هیچ خیر و تجارب جوانمردانهای مشاهده نکردند یعنی چون اینها سیاستی بود که از طرف اجانب بود با اینکه اینها مقابلشان با دستگاههای حاکم مثل انگلیس و قزاق و اینها بود اما در عین حال به آن طرف هم جذب نشد. استقلال را حفظ کرد. یک نمونه خیلی برجستهای است میرزاکوچک خان. خداوند انشاءالله درجاتش را عالی کند. کار شما هم با اهدافی که ذکر کردید و با این ترتیبی که گفتید بسیار کار خوبی است. البته کتاب در مورد میرزا زیاد نوشته شده. خوشبختانه اخلاص این فرد موجب شده که برخلاف دیگر کسانی که در این صراطهای مبارزات وارد شدهاند اسمش سر زبانها باشد. همه بشناسند او را در حالی که خیلی از این ها کسانی را که من اشاره کردهام مردم نمی شناسند. اصلا بعضیها اسمشان را نشنیدهاند، لیکن ایشان در بین مردم شناخته شده است. کتاب درباره او نوشته شده. سعی شود یک کار جامع و دارای نکتههای اساسی زندگی او به وجود بیاید.
انشاءالله چهره او بیشتر در بین مردم ما، جوانهای ما، شناخته شود. ایشان یک واحد مینیاتوری از نظام اسلامی، جمهوری اسلامی را در رشت و همان محدوده خاص خودش به وجود آورده. از شما دوستانی که در این زمینه کار میکنید، متشکریم و میخواهیم که همکاران دولتی و بازیکنان تبلیغاتی با شما همکاری کند و کمک کنند این کار به بهترین وجهی تمام بشود.
والسلام علیکم و رحمه الله برکاته
/
دلنوشته ای تقدیم به علمدار خوبی ها ناوشکن ، نگاه حیدری توست ...
از آن سر دنیا نشسته اند و دوربینهای لیزری کار گذاشته اند و عکس و فیلم از در و دیوار می گیرند تا بلکه بتوانند راهی به شناخت این معمای غامض ببرند !
اما نمی توانند …
سی سال است که نمی توانند …
و ما شیداییان و دلباختگان ولایت هر یک به قدر و فهم خویش ادراک می کنیم.
بعضی هامان نمی دانستیم ، هیچ نمی دانستیم و در این جهل گسترده مانده بودیم و همین جهل سبب می شد گاهی حنجره شیطان گردیم …
بعضی هامان از ابتدا می دانستیم و هم باور داشتیم ولی شاید گهگداری وسواس شیاطین کارگر می افتاد و زانوان ایمانمان سست می شد …
بعضی دیگر اما موقن بودیم ، هم می دانستیم و هم باور داشتیم هم بر این باور استقامت می کردیم …
بعضی دیگر که جداً از ما نیز نبودند ، می دانستند اما عداوت و خصومت می کردند و هر آنچه آب بود به آسیاب دشمن می ریختند تا منافع پست و حقیر دنیوی خود را تامین کنند …
تا آنکه غبار های فتنه همه جا را در بر گرفت و دیگر شب از روز قابل تشخیص نبود .
تا آنکه امتحان الهی مقرر گردید تا مرد را از نامرد جدا سازد .
تا آنکه دستور فرقان نازل شد .
دیگر نیازی نبود لباس خوب و باطل ، جامه حق بپوشد و حق و یارانش تنها و غریب در کنج انزوا بسوزند و دم بر نیاورند …
غبار فتنه به سرعت همه جا را در بر گرفت و پوشاند و به فرموده خودت در هجوم غبار ها همیشه همه چیز مبهم و نامعلوم است
تا آن غبار کنار برود و حقیقت عیان گردد و مرد و نامرد مشخص شوند.
آن روز است که عیار مردانگی بالا می رود و غیرت و شرافت و آزادگی خریدار می یابد.
و تو تمام این ها را می دانستی و از مدتها قبل انذار می دادی اما گوش شنوایی نبود …
تا آنکه از صفین گفتی و پرده ها یک یک کنار رفت…
آنان که استقامت کرده بودند ، همانان که موقن بودند و باورشان ناب و اصیل بود تنها کسانی بودند که مرد این میدان بودند …
و دیگران که باور نداشتند یا اگر داشتند کم بودند بعد از فرو نشستن غبار فتنه ها ، موقن شدند .
اما برای ما که کلام تو حجت بود .
و نگاه تو فرماندهی می کرد قوای معنوی عالم را …
تو چشم زیبای تو حرف می زد با دلهامان
همه چیز از ابتدا مبین و روشن بود
و ما فقط از نگاه تو دستور می گرفتیم
اگر چه ردّی از مظلومیت در همان نگاهت بود که آتشمان می زد …
غبار ها که فرو نشست ، باز تو بودی که چشم فتنه را کور کردی
و هنوز دنیا سرگردان مانده بود که چیست این معنای بزرگ که نمی تواند فهمید؟
و نمی توانست بفهمد …
چرا که اغیار را به پس پرده های معنا و ملکوت راهی نیست
آنقدر شباهت ها زیاد بود که انسان را به حیرت وا می داشت.
انگار همین دیروز بود و تو علی ، که در آن خیمه کوچک اما با صفا و ملائک آستان نشسته بودی و در حال مردمان تدبر می کردی …
و می دیدی چه سان جهل ، عقول مردم را به تباهی کشانده و از خیمه ات بیرون آمده برای مردم صحبت می کردی ، نه یک بار ، نه دو بار ، نه چند بار …
و زمانی که همه چیز خوب بود و عقل بر جهل غالب آمده بود و مالک اشتر نخعی با پیروزی چند ضربه شمشیر بیشتر فاصله نداشت ، مکر و خدعه به یاری جنود جهل آمده و باز غبار فتنه همه جا را مه آلود و مشوّش می کرد …
و قر آن ها بر سر نیزه ها می رفت .
حال اگر این بار سر نیزه ها ، یاد و نام و خاطر و گفتار پیر جمارانی بود عجب نیست چرا که آن نیز تفسیر سطور بسیاری از سور و آیات کریمه است … .
و قرآن ها بر سر نیزه ها می رفت تا تو را وادار به پذیرش حکمیتی و نوشیدن جام زهری دیگر نمایند .
از این رو بود که می گفتی این عمّار؟
که عمّار به فرموده رسول الله ، مبین و فرقان این میدان بود .
اما جنود جهل به سرعت و به شتاب مرکب می راند و پیش می رفت تا بدانجا که بگویند علی عمّار را کشت و علی سبب ریخته شدن آن همه خون شد …
و غیظی و غضبی و کینه ای دیگر بر کینه های خویش نسبت به تو بیافزایند …
همه اینها شد جز آنکه کَید ها و مکر ها این بار موثر افتد…
نیفتاد و دنیا متحیر ماند
نمی توانستند بفهمند این معنای ثقیل را
نمی فهمند که ، تو که هستی
نمی فهمند که تو به انوار هدایتگر صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) روشن گشته ای
نمی فهمند که تو نگاهت این روشنایی را از نگاه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می گیرد
نمی فهمند که تو به خودِ قطب عالم امکان متّصل هستی
نمی فهمند … نمی فهمند و کلافه می شوند
نمی فهمند و همه نقشه هایشان نقش بر آب می گردد
نمی فهمند و می روند و با سلاحهای پیشرفته تری بر می گردند و با نقشه های پیچیده تری با کَید های بزرگتری…
و غافلند که دنیا چون مکانی کوچک و زمانی اندک در کف دستهای صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
و تو متصل به انوار قدسی و ملکوتی صاحب الزّمان هستی ، نمی فهمند و هرگز نخواهند فهمید…
وگرنه آنکه به قلبهای ما حکومت می کند مودّت شماست.
که زوال ناپذیر است .
وگرنه آنکه ناوشکن است که آن ناوشکن جماران که نیست .
ناوشکن نگاه حیدری توست که پشت دشمن را می شکند و خم می کند و دل دوستان را چون کَمندی قدسی به دام می اندازد و عاشق می کند …
ناوشکن نگاه توست که غبار فتنه ها را فرو می نشاند و باطل را رو سیاه همیشه عالم می کند و قلبهای نا آرام ما را سکینه و اطمینان می دهد …
ناوشکن نگاه توست که همیشه نوید ” اَلَیسَ الصُّبحِ بِقَریب” می دهدمان …
و یقین دارم این دعای توست ای یعقوب دل شکسته در فراق یوسف زهرا ، که قلب رئوف صاحب الامر (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) را به ما رحیم تر می نماید تا امدادمان کند و د عایی در حقّمان …
تا از غبار فتنه ها سربلند بیرون بیاییم …
و یقین دارم که این برکت نفس توست که بر نقشه جغرافیا پا بر جا و استوارمان می کند که دیگر گونه از دیگران بدرخشیم …
واین عَلَم که به دستان توست بِیرَق صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که در اهتزاز است …
و دنیا این را دید و هگان فهمیدند که سرّ تولّا سرّی است بزرگ …
ناوشکن چیست؟!
هسته ای چیست؟!
تو که فرمانده ی کل قوای نظامی - فقط - نیستی
تو فرمانده کلّ قوای وجودی مایی.
تو موسایی!
که عصا به آب می زنی و ما را از میان سیل خروشان فتنه ها خارج می کنی.
تو نایب فرمانده کلّ قوای عالمی.
ناوشکن ، نگاه توست که می شکند کمر استکبار را و ویران می کند کاخ سیاه شیطان بزرگ را و خرد می کند ستون فقرات صهیونیست را
ناوشکن نگاه توست ای یار خراسانی …