بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در خصوص عظمت مقام این بانوی بزرگوار
“یک مقایسه ى کوتاه بین زینب کبرى و بین همسر فرعون، عظمت مقام زینب کبرى را نشان می دهد. در قرآن کریم، زن فرعون نمونه ى ایمان شناخته شده است، براى مرد و زن در طول زمان تا آخر دنیا. آن وقت مقایسه کنید زن فرعون را که به موسى ایمان آورده بود و دلبسته ى آن هدایتى شده بود که موسى عرضه می کرد، وقتى در زیر فشار شکنجه ى فرعونى قرار گرفت، که با همان شکنجه هم - طبق نقل تواریخ و روایات - از دنیا رفت، شکنجه ى جسمانى او، او را به فغان آورد: «اذ قالت ربّ ابن لی عندک بیتا فی الجنّة و نجّنی من فرعون و عمله» (1)؛ از خداى متعال درخواست کرد که پروردگارا! براى من در بهشت خانه اى بنا کن. در واقع، طلب مرگ مى کرد؛ مى خواست که از دنیا برود. «و نجّنی من فرعون و عمله»؛ من را از دست فرعون و عمل گمره کننده ى فرعون نجات بده. در حالى که جناب آسیه - همسر فرعون - مشکلش، شکنجه اش، درد و رنجش، درد و رنج جسمانى بود؛ مثل حضرت زینب، چند برادر، دو فرزند، تعداد زیادى از نزدیکان و برادرزادگان را از دست نداده بود و در مقابل چشم خودش به قربانگاه نرفته بودند. این رنج هاى روحى که براى زینب کبرى پیش آمد، اینها براى جناب آسیه - همسر فرعون - پیش نیامده بود. در روز عاشورا زینب کبرى این همه عزیزان را در مقابل چشم خود دید که به قربانگاه رفته اند و شهید شده اند: حسین بن على (علیهما السّلام) - سیّدالشّهداء - را دید، عباس را دید، على اکبر را دید، قاسم را دید، فرزندان خودش را دید، دیگرِ برادران را دید. بعد از شهادت، آن همه محنت ها را دید: تهاجم دشمن را، هتک احترام را، مسئولیت حفظ کودکان را، زنان را. عظمت این مصیبت ها را مگر مى شود مقایسه کرد با مصائب جسمانى؟ اما در مقابل همه ى این مصائب، زینب به پروردگار عالم عرض نکرد: «ربّ نجّنی»؛ نگفت پروردگارا! من را نجات بده. در روز عاشورا عرض کرد: پروردگارا! از ما قبول کن. بدن پاره پاره ى برادرش در مقابل دست، در مقابل چشم؛ دل به سمت پروردگار عالم، عرض مى کند: پروردگارا! این قربانى را از ما قبول کن. وقتى از او سؤال مى شود که چگونه دیدى؟ میفرماید: «ما رأیت الّا جمیلا». این همه مصیبت در چشم زینب کبرى زیباست؛ چون از سوى خداست، چون براى اوست، چون در راه اوست، در راه اعلاى کلمه ى اوست. ببینید این مقام، مقام چنین صبرى، چنین دلدادگى نسبت به حق و حقیقت، چقدر متفاوت است با آن مقامى که قرآن کریم از جناب آسیه نقل مى کند. این، عظمت مقام زینب را نشان مى دهد. کار براى خدا این جور است. لذا نام زینب و کار زینب امروز الگوست و در دنیا ماندگار است. بقاى دین اسلام، بقاى راه خدا، ادامه ى پیمودن این راه به وسیله ى بندگان خدا، متکى شده است، مدد و نیرو گرفته است از کارى که حسین بن على (علیهما السّلام) کرد و کارى که زینب کبرى کرد. یعنى آن صبر عظیم، آن ایستادگى، آن تحمل مصائب و مشکلات موجب شد که امروز شما مى بینید ارزش هاى دینى در دنیا، ارزش هاى رائج است. همه ى این ارزش هاى انسانى که در مکاتب گوناگون، منطبق با وجدان بشرى است، ارزش هائى است که از دین برخاسته است؛ اینها را دین تعلیم داده است. کار براى خدا خاصیتش این است.”
(1) سوره ی تحریم / آیه ی 11
ازهمه چیزگذشتن وبه همه چیزرسیدن مهم نیست،مهم ازچه گذشتن وبه چه رسیدن است.
متشکرم
خدا قوت
فرم در حال بارگذاری ...
عابده آل علی ، عقیله بنی هاشم سلام الله علیها
حالا او زنی با کرامت است که از او با القاب عارفه، موثقه، عابده آل علی و عقیلهبنی هاشم یاد میکنند. زینب در این سالها تفسیر قرآن میگفت و زنان بسیاری از کوثر کلام او، جرعه مینوشیدند؛ شاید دشوارترین روز درس برای او، روزی بود که تفسیر سوره مریم را آغاز کرد و به نخستین آیه آن رسید: «کهیعص» اندوه سراپای دختر علی را گرفت. بغض گلویش را میفشرد. درس را تعطیل کرد و به نزد پدر رفت.
مفسری در کنار مفسری سترگتر. استادی در برابر استادی بزرگتر. از اندوه دل با او گفت و تفسیر آن آیه. لحظه به لحظه شوق شنیدن در چهره زینب نمایانتر میشد. پدر راز شگفتی را با او در میان گذاشت: کاف: کربلا، هاء: هلاکت. زینب خود را برای شنیدن حروف دیگر آماده میکرد. سنگینی این کلمات، قلب زینب را میفشرد.
علی ادامه داد: یاء: یزید، عین: عطش و صاد: صبر! آیا این تفسیر، اندوه زینب را فرو نشاند یا دو چندان ساخت؟ نمیدانیم. زینبی که آمده بود تلاطم دلش را با کلام پدر آرام کند چه میشنید؟ صبر، عطش. «صبر» را در دوران کودکی شناخته بود؛ اما این «عطش» بود که زینب را میسوزاند.
بیتردید این سخن پدر، آهنگ وداع با برادرش _ حسین _ را در سرزمین جان او مینواخت و تصور فراق حسین _ هرچند با گذشت سالیان بسیار _ دل زینب را بر میآشفت. حسین پناهگاه زینب بود، آنگونه که زخم پهلوی مادر، فرق گلگون پدر و جگر پاره پاره برادر را در پناه او تاب میآورد و به حضور او دل خوش میداشت.
فرم در حال بارگذاری ...
زنی که پیامبر بود
کربلا، بیابان سوزانی است که در آن بال و پر منطق میسوزد. سر عقل خم میشود. پای چوبین استدلال میشکند و زبان استدلال، لال میشود.
پیش از حسین(ع) و پس از او، صحنه تاریخ هماره میدان نبرد حق و باطل بوده است. اما چرا از میان این همه، عاشورا حماسهای دیگرگونه است؟
شاید حضور چهرههای گوناگون یک جامعه، مثل زن، کودک، جوان، پیر و … یا وجود تمام عناصر یک زندگانی کامل مانند تشنگی، ایثار، عشق، مظلومیت، نیایش، خواب، بیداری، جهاد، وفاداری و … بر این تابلو، رنگی از جاودانگی پاشیده است.
اما غیر از این شاید بتوان گفت که در درگیری مستمر حق و باطل، چیزی که اثر آن کمتر از خود آن درگیری نیست، آگاهی تاریخ و جامعه از آن است، چون افراد و جوامع زوالپذیرند و اگر درگیری حق و باطل، تنها در میان نیروهای درگیر در کشمکش مطرح باشد. هر دو نیرو روزی از بین خواهند رفت. اما اگر پیام این درگیری به گوش تاریخ و به دست جامعه برسد، اثری زوالناپذیر خواهد داشت.
و شاید بتوان گفت آنچه مبارزه حق و باطل را در طول تاریخ امتداد داده، پیام آن بوده است. و نیز شاید یکی از دلایل وجودی قصص قرآن همین باشد. مثلاً در قصه فرزندان آدم، برادری به دست برادر دیگر کشته میشود و کلاغی برانگیخته میشود تا قاتل را گورکنی بیاموزد، اگر خدا نبود که ببیند و بنگارد و پیامآوری نبود تا پیام را برساند، شاید خون هابیل برای همیشه در خاک میخفت.
در اینجا هم درگیری حسین(ع) و یزید را پیامبرانی است. یکی پیامبری که «امام» است. و دیگر پیامبری که «زن» است. و دیگرانی که هر کدام بار پیامی را به دوش جان داشتند.
چه میتوان گفت از زبان آتشین سجاد(ع)؟ و چگونه میتوان گفت که آن امام در عاشورا چه دید و چه شنید و چه کشید! و پس از آن چه میبایست ببیند و بکشد! که اگر او نبود فریادهای زینب(ع) هم در گنبد تاریخ طنینی میافکند و سپس رفته رفته به خاموشی و فراموشی فرو میرود.
چرا که او حلقهای طلایی از زنجیره خدایی امامت بود و اگر او نمیماند، هیچ کسی و حتی هیچ زینبی توان امتداد این ریسمان آسمانی را نداشت.
و از زینب(ع) گفتن نیز خود از سجاد(ع) گفتن است. چرا که زینب(ع) با حضور امام، زینب(ع) بود، که اگر امام نباشد هر حرکتی بیجهت و محکوم به زوال است.
و اما من باز راه خطا رفتم. من بر آن بودم
که در این کار، راه بر چند و چون و چرا ببندم. و «عشق را که تنها کار بیچرای این عالم است»، به زیر سؤال نکشم. قصد من آب دریا کشیدن نبود و تنها به قدر تشنگی چشیدن بود. و تنها بر آن بودم که به عبارتی کوتاه، اشارتی به عشق کرده باشم. اشارتی به زینب(ع) که پیامبر خون خدا است.
...
که اگر زینب(ع) در آنجا نبود، کلاغهای
سیاه چنان بر جنایاتشان بال میگستردند که به جز سیاهی چیزی به یادگار نمیماند. و
این است که تا قرآن گشوده است، کتاب عاشورا بسته نخواهد شد. چرا که مرگ قهرمانان این داستان، آخرین برگ کتاب نیست.
و زینب(ع) فصلی دیگر بر این کتاب ضمیمه کرد. فصلی بیپایان که همچنان ورق میخورد و هر ورقش عاشورایی است.
و نه تنها هر زمینی، که هر سینهای کربلایی است که هر دم در آن عاشورایی بپاست. و حسینی و یزیدی در پهنه آن به نبرد ایستادهاند. تا کدام پیروز شوند. هر چند که حسین(ع) هیچ گاه شکست نخورده است. چرا که همیشه زینبی هست تا همچنان که علی(ع) ذوالفقار از نیام برمیکشید؛ زبان از کام برکشد و چون طوفان بتوفد و چون سیل بخروشد و در
اسارت هم با گردن افراخته گام بردارد و با روی افروخته بر سر ابنزیادها و یزیدها فریاد بکشد.
آری، حسین(ع) هیچ گاه نمرد و هیچ گاه شکست نخورد. و پرچمش بر زمین نیفتاد. پرچم حسین(ع) خونآلوده شد؛ اما خاکآلوده نشد. و حسین(ع) نه تنها شکست نخورد بسا غنیمت که آن روز به چنگ آورد و برای ما به ودیعه گذاشت.
او گوهر گران شهادت را از دشمن به غنیمت گرفت و چه غنیمتی از این گرانمایهتر؟!
آری حسین(ع) نمرد، که اگر مرده بود، چرا پس از سالها «متوکل» دستور داد تا قبر او را آب ببندند و اگر کسی به زیارت آن برود، دستش را قطع کنند.
و اما یزید، او نه تنها نتوانست از خود حسین(ع) بیعت بگیرد که از خون او نیز نتوانست. چرا که خون حسین(ع) پیام و پیامبر داشت.
و یزید اگر زنده ماند، از آن بود تا ما در امتداد آن خط سرخ هر روز یزیدی را بکشیم و انتقام خون حسین(ع) را که هنوز میجوشد و تا آن سوی هنوز خواهد جوشید از آنان بگیریم.
و اگر حسین(ع) تشنه ماند و حسینیان تشنه ماندند، از آن بود تا ما هر روز با اشک و خون، گلوی تشنهاشان را تر کنیم و از تشنگی آنها بیاموزیم که اگر تشنه بودیم، و از اندک سپاه آنها بیاموزیم که اگر اندک بودیم و تمام دنیا در برابر ما ایستاده بود؛ باز هم عاشقانه بجنگیم، حتی اگر هفتاد تن باشیم!
و بیاموزیم که هر کدام یزیدی را در درونمان بکشیم و با جانی حسینی و زبانی زینبی به قیامی حسینی و پیامی زینبی برخیزیم. و بیاموزیم که گرسنگی بخوریم و برهنگی بپوشیم، اما بندگی نکشیم.
خون بدهیم، اما دین نه! جان بدهیم، اما ایمان نه!
روزی که حسین(ع) آهنگ رفتن دارد، گویی این آیات خدا، دوباره بر او و یارانش میبارد:
ـ «و قاتلوا فی سبیلاللّه الذین یقاتلونکم
…»(۱)
ـ (و بجنگید در راه خدا با آنان که با شما میجنگند …)
ـ «… و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام …)(۲)
ـ (… و بجنگید با آنها در پیشگاه مسجدالحرام …)
ـ «و انفقوا فی سبیلاللّه و لاتلقوا بایدیکم الی التهلکه …»(۳)
ـ (و انفاق کنید در راه خدا و به دست خود، خود را به نابودی میفکنید …)
اما حسین(ع) دیگر چه دارد که انفاق کند؟ او آخرین دارایی خود را برای انفاق و آخرین سلاح خود را برای قتال به کف میگیرد؛ یعنی جانش را و خونش را! آیا این چنین رفتن، خود را به هلاکت افکندن است؟ نه! راستی را که:
آنکه مردن پیش چشمش تهلکهست
امر «لا تلقوا» بگیرد او به دست
«کل شی هالک الا وجهه»(۴) میگوید: هر چیزی هلاک شود مگر حق. حال چه مرگ باشد، چه زندگی! هر چیزی! یعنی اگر رفتن، حق باشد، دیگر «رفتن» نیست که عین «ماندن» است.
و باز در آیههای سپسین همان سوره، گویی خدا به حسین(ع) میگوید:
ـ «و اتموا الحج و العمره لله فان احصرتم فما استیسر من الهدی …»(۵)
ـ (و به انجام رسانید حج و عمره را برای خدا پس اگر بازداشته شدید، آنچه که میسر شود از قربانی …)
و او که نمیتواند حج را به پایان برد، قربانی میکند. چه چیز را؟ هر چه داشته باشد! گوسفند؟ شتر؟ نه! اسماعیلش را، یک ابراهیم و هفتاد اسماعیل را! یک «امام» را!
چه تفاوت دارد؟ اینجا باید بر گونه سنگ سیاه بوسه زد، و آنجا بر لب سرخ شمشیر!
اینجا باید از لباس تن عاری شد و آنجا از لباس جان! اینجا باید … و آنجا باید …
و باز، گویی در چند آیه پس از آنها خدا تصمیم نهایی حسین(ع) را باز میگوید:
ـ «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اللّه …»(۶)
ـ (و از مردم کسی است که میفروشد جان خود را برای خشنودی خدا …)
و آنگاه حسین(ع) به راه میافتد.
آن روز آب فرات را بر حسین(ع) و یارانش بستند؛ و امروز بگذار تمام آبهای جهان را بر ما ببندند. ما آموختهایم که تشنه و گرسنه بجنگیم، اما چه شکوهمند است اینکه بدانیم تاریخمان را خود مینویسیم، و نه تنها خود آن را ورق میزنیم، که خود، برگ برگ تاریخیم. کلمه به کلمه آن با قطره قطره عرق جهاد و خون شهادتمان رنگ میگیرد و صفحات آن از التهاب نفسهای اسبمان به شماره میافتد.
آن روز حسین(ع) گفت: «خواب دیدم که ما میرویم و مرگ میآید.»
مرگ جبر است. و حسین(ع) زره مرگ را برداشت، پوشید و رویین شد. چه، آنسان زندگی را مرگ میدانست و اینسان مرگ را زندگی!
چرا که او از پدرش آموخته بود که میگفت: «محبوبترین چیزی که من آن را ملاقات میکنم، مرگ است.»
و هم از او آموخته بود که میگفت: «همانند کسی که در شب تاریک، در جستجوی آب در بیابانی بیپایان، ناگاه چشمهای بیابد، شهادت برایم دوستداشتنی است.»
آن روز که حسین(ع) قصد میدان داشت. به یاران خود چنین گفت: «من بیعت خود را از گردنتان برداشتم، شما میتوانید بر مرکب شب سوار شوید و بروید.»
آنان که خدا را هم بیعتی بر گردن داشتند، ماندند. و آن سیاهی لشکر، آن لشکر سیاه، آن شب در تاریکی، جان شبزده خود را برگرفتند و رفتند. و به شب پیوستند؛ که خفاشان تاب آفتاب ندارند!
و «منطق پرواز» این چنین است. که آنجا از آن همه مرغ، تنها «سی مرغ» به «سیمرغ» رسید.
و اینجا از آن همه مرد، تنها هفتاد و دو «مرد» به دیدار «مرگ» رفتند!
و مرغان دیگر حرم که به دیدار مرگ آمده بودند، و هر یک برگ پیغامی را به منقار خونین خود داشتند، برگشتند، تا سفری دیگر را بیاغازند.
حسین(ع) میرفت و تمام راههای برگشت را میبست. و پلهای پشت سر را ویران میکرد. که راه حسینیان برگشت ندارد. این راز را من از زبان زره علی(ع) شنیدم، که هیچ گاه پشت نداشت!
آن روز که خبر رسید «مسلم» شهید شده، «هانی» شهید شده، امام یاران را فراخواند و پیامی را این چنین بر آنان خواند:
ـ «یاران، اخبار غریبی از کوفه میرسد، اگر مردم کوفه هم خیانت کنند، من باید این راه را بروم، هر کس از شما تا این لحظه به امید نان و نام با من آمده، راهش را بگیرد و برود.» و امروز حتی اگر مسلم کشته شود، هانی کشته شود، باز اندکی ناامیدی به خود راه نخواهیم داد.»
و اما این بار، دیگر تنها هفتاد تن با ما نخواهد ماند! این را هزاران شهید با خون خود، بر پیشانی صبح نوشتهاند!
و ما این همه را از عاشوار داریم. و عاشورا را از حسین(ع) داریم. و حسین(ع) را از زینب(ع) و زینبیان!
حسین(ع)، خوب میدانست چه کسی را باید با خود ببرد، و چه کسانی را! کدام مورخی میتوانست بهتر از زینب(ع) بنویسد که بر آنان چه رفته است؟ چه زبانی باید که با زر بسته نشود؟ و چه دهانی باید که با زور شکسته نشود؟
حسین(ع) همچنان که از دیروز، امروز را ـ که عاشوراست ـ دیده بود؛ از امروز هم فردا را دیده بود! و زینب(ع) را برای فردا با خود برده بود! و سجاد(ع) را برای فردا میخواست!
حسین(ع) دست زینب(ع) را گرفت و او را با خود به نمایشگاهی برد تا خدا را تماشا کند!
و حسین(ع) زینب(ع) را با خود به آزمایشگاهی برد تا آزمایش خدا را تجربه کند!
و عاشورا تجربه بود. و عاشورا معیار بود! معیار ایثار! و عاشورا نهایت صبر است. و حسین(ع) آخر خط است! و حُرّ تجسم اختیار انسان! و زینب(ع) پایان شکیبایی!
عاشورا فرهنگی است که هر کلمهای در آن معنی دیگری دارد، در قاموس عاشورا، مرگ یعنی زندگی، اسارت یعنی آزادی، شکست
یعنی پیروزی، در آنجا دیگر زن به معنی ضعیفه نیست، که زن یعنی آموزگار مردانگی! چرا که این بار، بار تاریخ بر شانههای یک زن افتاه است. و چه میگویم؟ که تاریخ خود،
گنجایش و ظرفیت چنین زنی را ندارد! که اگر او نبود و دیگران نبودند، شاید عاشورا هم نبود و حسین(ع) نبود …
و اگر حسین(ع) نبود، چه کسی میتوانست بگوید، که در «نتوانستن» نیز «بایستنی» هست؟ و چه کسی میتوانست بگوید: مسؤولیت در «آگاهی» هم هست؟ چه، آنجا که «توانایی» نیست «آگاهی» نیز خود نوعی «توانایی» است.
چرا که اگر به «تواناییهای» خود «آگاه» نباشی، مسؤولیت را احساس نمیکنی، ولی همین که آگاه شدی که مسؤولی، هیچ هم که نداشته باشی، جان که داری! و هیچ که نباشد، خون که هست! ایمان که هست! و امکان شهادت که هست!
اما سخن از «داشتن توانایی»، مَفرّی است که همیشه امکان گریز از آن هست. آیا چه هنگام، توانایی کافی خواهی داشت؟
و تازه هنگامی که توانایی کافی نیست، احساس مسؤولیت و انجام آن اهمیت دارد، وگرنه انجام مسؤولیت در حالی که توانایی کافی هست، حماسه نیست!
حسین(ع) خود میگوید: «من آن چنان مرگ را طالبم که یعقوب، یوسف را!»
و اگر حسین(ع) نبود، چه کسی میتوانست اینها را بگوید، هر چند که هنوز هم گروهی حسین(ع) را کسی میدانند که در روز نبرد، اجازه فرار و نجات، از دشمن میخواهد!
شگفتا! کسی که شب به یاران خود میگوید: «همه شما بروید، دشمن تنها مرا میخواهد.» روز این چنین بگوید!
و نیز اینکه این همه میگویند: «امام حسین(ع) میدانست که شهید میشود یا نمیدانست؟ میتوانست یا نمیتوانست؟»
اینجا سخن از دانستن و ندانستن نیست، و سخن از توانستن و نتوانستن نیست!
حدیث عاشورا بسی فراتر از اینهاست!
اینجا سخن از «خواستن» است و «بایستن»!
سخن از «توکل» است به معنی راستین آن!
آنها که درگیر آن سخنانند، از آن است که «توکل» را ندانستهاند، یا درست نداستهاند!
چرا که توکل، تعهد به انجام وظیفه است؛ نه تضمین سرانجام آن!
توکل، یعنی که «انجام» وظیفه را به «خود»، و «سرانجام» آن را به «خدا» واگذاریم!
و حسین(ع)، تنها این چنین کرد!
و شاید این برای ما شگفت باشد، اما برای حسین(ع) شگفت نیست!
این عجیب نیست که حسین(ع) این چنین بود؛ اگر حسین(ع) این چنین نبود، عجیب بود!
اگر حسین(ع) نبود، اینها همه نبود! و اگر زینب(ع) نبود، زنانمان و حتی مردانمان، از چه کس پیامبری میآموختند؟
آن روز ظهر همه چیز پایان یافت. نه، آن روز همه چیز آغاز شد. کار حسین(ع) تمام شده بود و کار زینب(ع) آغاز میشد.
و عاشورا، نه یک آغاز بود و نه یک پایان! عاشورا «یک ادامه» بود!
یک امتداد! برشی از یک امتداد!
و زینب(ع)، ادامهدهنده این امتداد بود، کار حسین(ع) پایان یافت. و کاروان خون حسین(ع) به راه افتاد. از پیچ و خم جادههای تاریخ گذشت و هنوز هم همچنان پیش میرود.
کاروانسالار این کاروان، نه یک زن، و نه یک شخص، که یک مفهوم بود!
یک مفهوم مجرد، کاروان را به پیش میراند!
و زینب(ع) آن مفهوم بود!
و زینب(ع) را از همان کودکی آن چنان بزرگ کرده بودند که ظرفیت چنین حماسهای را داشته باشد. و چشمهایش را آن چنان گشوده بودند که تاب دیدن آفتاب ظهر عاشورا را داشته باشد. و زبانش را آن چنان تیز کرده بودند که بر جگر خصم، زخم زبان بزند!
و اینک زینب(ع) را به یاد بیاور، در شام غریبان!
و زینبیان را، این غریبان آشنا را در میان آشنایان غریب!
و زینب(ع) را که وقتی خورشید بر آسمان بود، همه چیز بود: خواهر، مادر … و همه چیز داشت: برادر، پسر، تکیهگاه …
اما شب چه بود؟ فقط تنها بود! و هیچ نداشت، هیچ، حتی تشنگی! هیچ، حتی اشک! تنها یک چیز داشت، عشق! و این تنها دارایی و یارایی زینب بود!
به راستی که آزمایش خدا چه توانفرساست! مرگ، تنها یک لحظه است، اما اینکه کسی، آن هم زنی، هفتاد بار بمیرد، و به جای هفتاد نفر زخم تیر و نیزه بچشد و باز زنده باشد، شگفت است!
اینک زینب(ع) باید همه چیز باشد. کودکان را مادر باشد. و پدر باشد، و تازیانهها را سپر باشد.
اما کسی که بتواند مرگ یک محمد(ص) را تاب بیاورد. و مرگ یک مادر، آن هم یک فاطمه(ع) را ببیند و نمیرد. و شکاف پیشانی
یک علی(ع) را ببیند و نشکند و پس از آن باز زنده باشد، عجیب نیست اگر بتواند، و عجیب است اگر نتواند آخرین یادگار عزیزانش را تاب وداع داشته باشد.
که او دختر فاطمه(ع) است و همین بس که بتواند!
و او دختر علی(ع) است و همین بس که بتواند!
و او خواهر حسین(ع) است و همین بس که بتواند!
و او خود، زینب(ع) است و همین بس که بتواند!
و اینک زینب(ع) یک دریا آرامش است که هزاران طوفان را در دل نهفته دارد. و تنها وصیت برادر را در خاطر دارد که: «صبر کن بر بلا و لب به شکایت مگشا، که از منزلت شما خواهد کاست، به خدا، که خدا با شماست!»
آن شب، زینب(ع) با کودکان و زنان در میان قطعات پراکنده میگشتند؛ آن طرف دست پسری، این طرف بازوی شوهری، پای برادری، بدن بیسری!
و اینها همه پیامبر میخواست، آن همه خون اگر در همان جا میخفت، ما چه میکردیم؟
و به راستی که زینب(ع) پیامبری امینبود!
و من، اینها، همه را گفتم، اما هنوز در شگفتم که عاشورا چه بود؟ و چگونه بود؟ و زینب(ع) که بود؟ و حسین(ع) که؟
و نمیدانم که آن روز و آن شب چگونه در تقویم تاریخ میگنجد؟
کدامین خاک، یارای در بر گرفتن تن حسین(ع) را دارد؟ که خاک هم تا سه شبانهروز، از پذیرفتن او عاجز بود!
و کدامین آب، آیا شایستگی شستن تن او را دارد؟ آنکه آب از وضوی دست او تطهیر میشود!
و کدامین شمشیر، گردن او را ـ آن آبشار بشارت را ـ توان بریدن داشت؟ و دریای سینه او را کدام شمشیر شکافت؟ خدایا چگونه شمشیر، دریا را میشکافد! و قلب او را ـ آن قرآن متلاطم را ـ کدامین نیزه بر سر کرد؟ بیشک همان نیزه که قرآن را!
و سر او را ـ آن دریای پرشور عشق را ـ چگونه بر نیزه کردند؟ خدایا مگر میشود دریایی را بر نیزهای نشاند؟ و چگونه آن شانه را که انبانکش نیمهشب نان یتیمان بود، از تن او جدا کردند؟
و چگونه آن لبها را که بوسهگاه پیامبر بود، آزردند؟ و چگونه «پاکی» را به خون آلودند؟ و «معصومیت» را گلو دریدند؟
و بر آن سینهها که در آنها به جز عشق نبود، کدامین سم ستوری آیا توان کوبیدن داشت؟
و شانههای کدام زن است که توان این همه بار دارد؟
و کدام کوه است که تکیهگاهش را از او بگیرند و او همچنان استوار بماند؟
و کدام ماه است که خورشیدش را بکشند و او همچنان بتابد و محاق را بشکافد؟
و کدام آسمان است که هفتاد ستارهاش را فروکشند و او همچنان بر طاق بماند؟
و کدام زن است که پاره دلش را گلو بدرند و او همچنان با هزار دل، عاشق باشد؟
زینب(ع)! و تنها زینب(ع)!
زینب(ع) تنها! و زینبیان تنها!
____________________________
۱ ـ سوره بقره ، آیه ۱۹۰.
۲ ـ سوره بقره، آیه ۱۹۱.
۳ ـ سوره بقره، آیه ۱۹۵.
۴ ـ سوره قصص، آیه ۸۸.
۵ ـ سوره بقره، آیه ۱۹۶.
۶ ـ سوره بقره، آیه ۲۰۷.
بوی گلهای بهشتی ز فضا می آید / عطر فردوس هم آغوش صبا می آید / نوگل مصطفوی ، زینت باغ علوی / مظهر پنج تن آل عبا می آید . . .
سوم شعبان، ولادت فرخنده مهتر جوانان بهشت و آموزگار شهادت، حضرت حسين بن علي عليه السلام مبارک و خجسته باد.
قالَ امام حسین ( علیه السّلام ):
خواسته های مردم از شما از نعمت پروردگار است.بنابراین از آنها ملول وناراحت نشوید.
منبع : بحارالانوار٬جلد١۵.
حديث شريف ›: در روايتي آمده است كه آنحضرت«ص» با ديدن هلال« ماه » در ابتداي ماه شعبان،دعاي ذيل را ميخواندند ( بارالها: ماه رجب و ماه شعبان را براي ما مبارك گردان وما را به سلامتي به ماه مبارك رمضان برسان ) « ما را توفيق استقبال از ماه رمضـــــان و احترام آنرا عطا فرما » .
مدرسه علمیه فاطمیه (س) قروه درجزین
شهادت باب الحوائج موسی بن جعفر علیه السلام را تسلیت عرض می نماییم.
علي بن ابي حمزه گويد: امام كاظم عليه السلام را ديدم كه مشغول كار و فعاليت در زمين خودش بود به گونه اي كه عرق بر بدنش جاري بود به او عرض كردم فدايت شوم ديگران كجا هستند كه شما اينگونه به زحمت افتاديد؟ حضرت فرمودند: اي علي ! كسي كه بهتر از من و پدرم بود با دست خود در زمين كار مي كرد. عرض كردم : او چه كسي بود؟
امام عليه السلام فرمود: رسول خدا اميرالمومنين عليه السلام و پدران من همه بادست خود كار مي كردند و البته كار كردن عمل پيامبران و جانشينان آنها و بندگان شايسته خداوند است.
حضرت آيت الله بهجت رحمه الله عليه :
به چيزي غير از توكل و ياد خدا براي انسان ،آرامش حاصل نمي شود . و چيزي غير از اعراض از ياد خدا و غفلت ؛ زندگي را تلخ و ناگوار نمي كند.
جرعه و صال ؛ ص 69
سلام بر عزیزان خسته نباشید.دعای پر سوز پیامبر را خواندم وتصمیم گرفتم که از همین حالا هرشب روی این مطلب تفکرو خودسازی بیشتری داشته باشم.موفق باشید.
یکی از قشنگترین آیات قران
آری اگر «قرآن» را باز کرده و تنها به ورق زدن و مطالعه ی بسیار گذرای آن بپردازیم،مشاهده می کنید که در هر چند ورقی،از این نمونه ها یافت می شود:
-در بنی اسرایل گوشت گاو ذبح شده را به بدن مرده ای زدند،بلافاصله زنده شد و قاتل خود را معرفی کرد(بقره 67 تا73)
-عُزَیرپیامبر(ع)صد سال پس از مرگش زنده شد،در حالی که غذای صد سا ل پیشش صحیح و سالم بود،اما الاغش متلاشی شده بود!(بقره 259)
-حضرت ذکریا(ع) در دوران کهولت سن،و سستی بدن آن هم از زنی عقیم و نازا،صاحب فرزندی به نام یحیی(ع) شد(مریم 4تا 7)
-حضرت سلیمان با هدهد و مورچه بهحث و مناظره و گفتگو میکرد!(نمل18 و 19 و27)
-آهن محکم در دست حضرت داود نرم می شد و او با دست خود زره درست میکرد(سباّ 10)
-تخت بلقیس در یک چشم بهم زدن از کشوری دور،در مقابل حضرت سلیمان حاضر شد!(نمل 40)
-«ماه»برای حضرت محمد(ص)شکافته و دو نیم شد!(قمر 1)
-حضرت ابراهیم در سنین پیری،از زنی پیر و فرتوت صاحب فرزند شد!(هود 72)
-حضرت عیسی پرنده ی گِلی را با دمیدن در آن به پرنده ی زنده ی واقعی تبدیل میکرد(آل عمران 49)
-از دل کوه سخت،شتری با بچه ی تازه متولد شده اش،برای قوم ثمود بیرون آمد!(اعراف 73)
-چاقوی حضرت ابراهیم که از تیزی وبرندگی سنگ را پاره می کرد،گلوی اسماعیل را نبرید(صافات100 تا 110)
-حضرت موسی(ع)عصایی را به سنگ زد که از آن 12 چشمه یآّ برای بنی اسرایل جوشید!(بقره 60)
حضرت سلیمان(ع) باد را تحت اختیار داشت و با آن فاصله ی شهر ها را می پیمود!(ص 36)
زینب کبری(س) به دنیا آمده بود تا صبر و شکیبایی را از حضور خویش شرمسار کند.
وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد
فرم در حال بارگذاری ...
خواص سرکه سیب
1. متوقف کردن سکسکه
به هنگام سکسکه، خوردن یک قاشق چای خوری سرکه سیب به دلیل مزه ترش آن به متوقف کردن آن کمک می کند.
2. دندان های سفیدتر
اگر می خواهید دندان هایی سفیدتر داشته باشید، غرغره کردن سرکه سیب در صبح توصیه می شود. سرکه سیب به از بین بردن لکه ها، باکتری های دهان و لثه و سفید کردن دندان ها کمک می کند. بعد از غرغره کردن مانند روزهای معمولی مسواک بزنید. دندان های خود را یک بار در هفته در صورت امکان با جوش شیرین بشویید، این کار نیز برای از بین بردن لکه ها و سفید شدن دندان ها موثر است. شما همچنین می توانید از نمک به عنوان خمیردندان جایگزین استفاده کنید. اگر لثه های شما احساس نرمی دارند به مسواک زدن با نمک در هر روز ادامه دهید.
3. رفع مشکلات معده
اگر مشکل معده شما مشکلی باکتریایی باشد یک جرعه از آب سرکه سیب به خاطر خاصیت آنتی بیوتیکی آن می تواند کارساز باشد. برخی از کارشناسان ادعا می کنند که سرکه سیب حاوی پکتین است که می تواند به تسکین اسپاسم روده کمک کند.
4. از بین بردن خستگی تمرین های ورزشی
انجام تمرین های ورزشی باعث ساخت اسید لاتیک در بدن می شود، و ایجاد خستگی می کند. گاهی نیز، این اسید به واسطه استرس های شدبد در بدن تولید می شود. اما اسیدهای آمینه در سرکه سیب مانند یک پادزهر عمل می کنند. سرکه سیب حاوی پتاسیم و آنزیم هایی است که احساس خستگی شما را رفع می کند. دفعه بعد که احساس خستگی کردید یک یا دو قاشق از سرکه سیب را با یک لیوان آب یا یک لیوان نوشیدنی سرد مخلوط کرده و نوش جان کنید و منتظر تاثیر شگفت انگیز آن بمانید.
5. پیشگیری از سوء هاضمه
برای پیشگیری از سوء هاضمه، خوردن مقداری سرکه سیب، قبل از غذا را امتحان کنید. اگر می دانید که بعد از خوردن غذا احساس پشیمانی خواهید کرد این درمان سنتی را امتحان کنید. یک قاشق چایخوری عسل و یک قاشق چایخوری سرکه سیب را با یک لیوان آب گرم مخلوط کنید و ۳۰ دقیقه قبل از وعده غذایی بنوشید. دیگر از خوردن غذا احساس پشیمانی نخواهید کرد.
...
6. جلوگیری از گرفتگی عضلات پا در شب
با اضافه کردن دو قاشق غذا خوری سرکه سیب و مقدار کمی عسل به یک لیوان آب و خوردن آن در شب از گرفتگی عضلات پا در شب جلوگیری کنید. مدت کوتاهی پس از مصرف این مقدار سرکه سیب، دیگر از گرفتگی های دردناکی که شب هنگام برای شما پیش می آیند، خبری نخواهد بود.
7. رفع گرفتگی بینی
یک قاشق چایخوری سرکه سیب را در یک لیوان آب مخلوط کنید و بنوشید. اینکار به از بین رفتن گرفتگی بینی شما کمک می کند.
8. کاهش گلو درد
به محض اینکه احساس سوزش در گلوی خود کردید یک مقدار سرکه سیب بنوشید. این سرکه به از بین بردن عفونت کمک زیادی خواهد کرد زیرا که میکروب ها در محیط اسیدی سرکه دوام نمی آورند. کافی است یک چهارم فنجان سرکه سیب را با یک چهارم فنجان آب گرم مخلوط کنید و هر ساعت یک بار غرغره کنید.
- آشنایی با خواص سرکه سیب برای زیبایی، مو و بدن
مو: سرکه سیب موهای شما را شفاف کرده و موجب درخشندگی آن میشود. برای این کار، درون ظرف شامپوهای قدیمی و خالی شده، نصف قاشق غذاخوری سرکه سیب را با یک پیمانه آب مخلوط کرده و پس از شامپو زدن، روی موهای خود بریزید و این کار را چند بار در هفته انجام دهید.
صورت: آیا میدانید شستن صورت با سرکه سیب به تنظیم ph پوست شما کمک میکند؟ به این منظور، سرکه سیب را با دو قسمت آب ترکیب کرده و با استفاده از یک پنبه آن را به صورت خود بمالید. شما میتوانید این کار را هنگام شب، پس از شستن صورت و یا صبح، قبل از استفاده از مرطوب کننده انجام دهید. همچنین میتوانید سرکه سیب را برای روشن شدن پوست خود روی نقاط تیره آن بمالید و تا صبح آن را پاک نکنید.
دستها و پاها: آیا پس از یک روزکاری طولانی دستها و پاهایتان خسته و متورم شدهاند؟ با خود مهربان باشید و دستها و پاهایتان را درون مخلوط آب گرم و سرکه سیب ماساژ دهید.
دندان: آیا میدانید سرکه سیب کمک خوبی برای از بین بردن لکه دندان خواهد بود؟ سرکه سیب را به طور مستقیم روی دندانهای خود بمالید و پس از چند دقیقه آن را بشویید.
آفتاب سوختگی: آیا دچار آفتاب سوختگی بدی شدهاید؟ به آب درون وان حمام، یک پیمانه سرکه سیب اضافه کرده و به مدت 10 دقیقه درون آن قرار گیرید.
پس از اصلاح (افتر شیو): درون یک بطری، آب و سرکه سیب را به اندازه مساوی با هم خوب ترکیب کنید.
سم زدایی: برای شستشوی بدن به خصوص کلیهها، دو قاشق غذاخوری سرکه سیب را درون دو لیتر آب تصفیه شده بریزید و در طی روز کم کم از آن بنوشید.
کاهش وزن: یکی از بهترین فرمولها برای درمان اضافه وزن مصرف یک قاشق مرباخوری سرکه سیب در یک لیوان آب ولرم ناشتا هست. خیلیها که به دنبال رژیمهای لاغری هستند معتقدند سرکه سیب به سوزاندن چربیها در بدن کمک میکند.
- کاربرد سرکه سیب برای بهداشت خانه و حیوانات خانگی
تمیز کردن: نصف پیمانه سرکه سیب را با یک پیمانه آب مخلوط کرده و از آن برای تمیز کردن مایکروویو، کاشیهای حمام، سطوح آشپزخانه، شیشه پنجرهها و آینهها استفاده کنید. از این ترکیب همچنین میتوانید به عنوان ضدعفونیکننده استفاده کنید.
رفع کک از حیوانات خانگی و وسایل خانه: سرکه سیب را که با 50 درصد آب ترکیب کرده وبرای رفع کک، روی پوست حیوان و نیز مبلمان خانه اسپری کنید.
- خواص سرکه سیب برای حفظ سلامتی و بهداشت
به گفته پزشکان سرکه سیب عصاره طبیعی سیب است که مواد سمی و زاید بدن را از بین میبرد. برخی از متخصصان معتقدند مصرف سرکه سیب به همراه آب گوجهفرنگی یا هویج خواص آن را افزایش میدهد.
سرکه سیب موجب کاهش زگیل و خالهای پوستـی میشود و از سویی دیگر در رفع ترکهای پاشنه پا و دست موثر است. همچنینتوصیه میشود که برای درمان خارش پوست سر، خشکی مـوهـا و شوره سر نیز از سرکه سیب استفاده شود.
هرچند سرکه سیب خاصیت اسیدی دارد اما موجب تقویت دستگاه گوارش و کاهـش ناراحتیکلیه و مثانه می شود. حتی نوشیدن سرکه سیب برای رفع سنگ صفرا، بـهبـود آرتـروز و جلوگیری از خونریزی بینـی توصیه میشود.
سرکه سیب طبـیعـی یـکـی از بهترین عوامل سالم و شاداب نگهداشتن بدن است و بهتر است به همراه آب و مقداری عسل مصرف شود.
سالیان سال مردم معتقد بودند سرکه سیب، بعنوان ماده ای بر علیه عفونت و حتی برای رفع پوکی استخوان و برای هضم بهتر موادغذایی موثر است.
سرکه سیب از بروز سرطان پیشگیری هم می کند. اگر چه سرکه سیب سرطان را درمان نمی کند، ولی بدلیل داشتن آنتی اکسیدان، رادیکال های آزاد را در بدن از بین می برد. رادیکال های آزاد ترکیبات خطرناکی هستند که در اثر اکسیداسیون به وجود می آیند و باعث تخریب سلول های بدن، پیری زودرس سلول ها و ایجاد سرطان می شوند. بتاکاروتن آنتی اکسیدان مهمی است که در سرکه سیب وجود دارد و رادیکال های آزاد را خنثی می کند. سرکه سیب علاوه بر بتاکاروتن، ماده دیگری نیز دارد که از سرطان جلوگیری می کند. نام این ماده پکتین است. پکتین یک نوع فیبر غذایی است. مطالعات نشان داده که دریافت زیاد فیبر از بروز سرطان و به خصوص سرطان روده جلوگیری می کند، زیرا فیبرها با مواد سرطان زا در روده ترکیب می شوند و باعث دفع سریع تر آنها از بدن می شوند.
- سایر فواید سرکه سیب
1. سرکه سیب دارای خاصیت آنتی بیوتیکی و ضدعفونی کننده است. ضد باکتری و ضد قارچ است و باعث ارتقاء عمل سیستم ایمنی بدن در مقابله با عوامل بیماری زا می شود.
2. مقدار پتاسیم بدن را تنظیم می کند، در نتیجه به حفظ تعادل اسیدی- بازی خون کمک می کند.
3. برای تصلب شرائین مفید است، زیرا هنگام مستحکم شدن استخوان ها، توده کلسیمی موجود در مفاصل را تجزیه می کند.
4. برای درمان مسمومیت غذایی و ناراحتی های گوارشی مفید است.
5. عفونت ادراری را بهبود می بخشد.
6. فشار خون بالا را کاهش می دهد.
7. در افرادی که داروهای دیورتیک ( ادرارآور ) مصرف می کنند، مصرف سرکه سیب، باعث جایگزین شدن و جبران پتاسیم از دست رفته می شود. برای این منظور دو قاشق مرباخوری سرکه سیب را با مقداری آب مصرف کنید.
فرم در حال بارگذاری ...
میلاد مولود کعبه مبارک
فرخنده میلاد کعبه زاد حماسه و مهرورزی، مولود کعبه، مولی الموحدین حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام بر پیروانش خجسته باد.
علی علیه السلام و زیبائیها:
زیباترین ولادت: تنها کسی که در داخل خانه خدا بدنیا آمد، اوست.
زیباترین نام: بنا بر روایات متعدد، نام علی مشتق از نام خداست.
زیباترین معلم: علی تربیت شده دست پیامبر (ص) بود.
زیباترین سخنان: به تعبیر بسیاری از بزرگان، نهج البلاغه برادر قرآن کریم است.
فرم در حال بارگذاری ...