خدای بهار ، ورود امام خمینی ( ره )
زمان ، چیره چنگال های یخی و فسرده زمستان بود و خنده بهار سال ها بود که از لب های شهر کوچیده بود و جایش را به سوزناکی تب خال های اشک و حسرت داده بود . روزها در خلسه سکوت و انجماد ، دست و پا می زدند و صبح ، امیدی به رویش دوباره نداشت و استقلال و آزادی ، سرابی از الفاظ بکر بود که در دایره المعارف طاغوت ، بی معنا و گنگ مانده بود . خورشید از آسمان سرزمین مان ایران ، تبعید شده بود و مهربانی ها در ژرفای غم نان و درد فقر و بی سوادی گم شده بود . استواری گام های مردان افلیج شده بود و دست های وحدت آزادی خواهان در کرختی بندهای استبداد اسیر بود و جویبارهای زلال آزادی رخوت زده مرداب ظلم بود و جویبارهای زلال آزادی رخوت زده مرداب ظلم بود . اما سرانجام پس از سال های انتظار و قرن ها ایستادگی در برابر دیو سیاه ستم ، بغض فریادها شکست و واژه آزادی و استقلال در در باغستان باور ایرانیان جوانه زد و فصلی سبز در تاریخ ایران رویید . روح خدای بهار ، در کالبد زمان دمید ه شد و خورشید نگاه خمینی (ره ) از پس ابرهای تیره طاغوت و فرسنگ های دور تبعید طلوع کرد و شکوفایی رویش در تن فسرده خاک جان گرفت و بهار پس از قرن ها انجماد و دل مردگی در تقویم ایران متولد شد . بهاری که عطر گل محمدی در فضای خاطره ها پراکند و شمیم یاس زهرایی . بهاری که عطر آگین شکوفه های صلوات بود و غرق تمنای سرخی شقایق های عاشق ، بهاری از تبار آفتاب ، با نگاهی به زلالی آب ، بهاری که اشتیاق بکر زمین و لحظه های ناب زمان ، عطشناک قدم هایش بودند . قدم های که شکوه پوشالی سلطنت 2500 ساله پهلوی را شکست . آری خمینی آمد ! در هیاهوی انتظار چشم های اشتیاق و کوچه های چشم به راه . در نگاهش نوازش آبی آرامش موج می زد و صداقت در لحن سبز ساده اش شکوفا بود . خورشید وجودش بهمن دل های زمستان را ذوب کرد و آزادی را از جمود غل و زنجیر رهانید و رادمردی از تبار ابراهیم ، که بت های طاغوت و استبداد پهلوی را با شجاعت شکست و با سیادت و رسالت محمدی اش ، شکوفه های شعور و جوانه های غرور را باور کرد . به تبرک دستانش جاودانه ترین بهار آزادی تاریخ ، در تقویم سربلندی ایران شکفت و آزادگی ، آیین جاویدان ایران شد ، که تنها به ماندگاری ایران و شکوه یاد خمینی (ره) « ایرانی » زنده است .